دسته‌ها
کمبوجیه کمبوجیه و مغان

کمبوجیه و مغان

کورش در نبرد با مردم بیابانگرد شمالی به خاک افتاد . خبر مرگ وی در آگوست – امرداد – ۵۳۰ به بابل رسید . و اندکی پس از آن کمبوجیه تاج شاهنشاهی ایران را بر سر گذاشت و از همان زمانست که میبینیم در نوشته های بابلی از کمبوجیه شاه بابل ، شاه کشورها سخن رفته است .

بابلیان بنا بر همان روشی که درگاه شماری داشتند آغاز سال جلوس او را از نیسان – فروردین – ۵۳۰ گرفتند و از این روی ماه آگوست آن سال یعنی ماهی که در آن شاهنشاهی به کمبوجیه رسیده بود ششمین ماه سال جلوس جهانداری کمبوجیه به شمار آمد

کمبوجیه مردی بود دلاور و کاردیده و سپهداری بی باک ، لیکن از کارهای بد فرجام او راه دادن مغان به دربار بود. مغان قبیله ای از مادها که اگر چه دین زرتشت را پذیرفته بودند لیکن چنان شاخ و برگها و پیرایه های خشک و پوچ بر آن بستند که آن دین در میان ایشان اصالتی را که در گائاها می یابیم از دست داد

انجام قربانی ها در دست انان بود ، پیشگوئی و خوابگزاری میکردند و خواننده سرودهای دینی و گاه آموزگار بزرگزادگان ایرانی بودند در لشکرکشی ها پیشاپیش سربازان کمانگیری که با تیغ و بازو به جنگ دشمن میرفتند راه میسپردند تا با نیایش هائی که برای خدایان میکردند جان شمشیر زنان را پاس دارند

ظاهرا هنگام فرمانروائی کورش و آزادگان او مغان نفوذ دیرین خود را از دست دادند زیرا آنان آفریننده پاک را با کمال سادگی میپرستیدند . این اختلاف نظر مغان را خشمگین ساخت . هنگامی که کورش از جهان برفت ، مغان زمان را برای راه یافتن در دل کمبوجیه و دربار او نیکو یافتند و چون این مرد تیزهوشی و دریادلی و بزرگواری بی مانند پدر را نداشت و با اخلاق بابلیان کهنه پرست و زیردستان چاپلوس و متعصب زیسته بود رفتاری بی احتیاطانه در پیش گرفت و مغان را مه در دل مردم نفوذ فراوان داشتند در دربار راه دادند و جاه بخشید و از همه مهمتر پاسبانی آرامگاه کورش را بدانان سپرد و با اینکار پایتخت شاهنشاهی و جایگاه  تاجگذاری خسروان ایرانشهر به چنگ مغان افتاد

.

دسته‌ها
حمله به شرق توسط کورش داریوش کورش

به خواب دیدن کورش داریوش ویشتاسپان را

کورش نخستین شبی که پس از گذشتن از رود در خاک دشمن بخفت ، داریوش بزرگترین پسر شاهزاده ویشتاسپه و نواده ارشامه هخامنشی را به خواب دید

از شانه های داریوش بال هائی برآمده بود که یکی بر آسیا سایه افکنده بود و دیگری بر اروپا . داریوش در آن هنگام تازه پا به بیست سالگی میگذاشت و هنوز به سپاه وارد نشده بود و از این جهت در پارس مانده بود . کورش چون از خواب برخاست آن رویا را در مغز خود سبک سنگین کرد و نگران شد و اندیشید که باید زیر کاسه نیم کاسه ای باشد .

بنا براین شاهزاده ویشتاسپه را به گوشه ای فرا خواند و او را گفت ویشتاسپه بر من آشکار شده است که پسرت داریوش بر علیه من و تخت و تاجم توطئه ای چیده . اکنون به تو میگویم که چگونه این امر را حتمی میدانم

ایزدان تندرستی مرا پاسبانی می کنند ؛ و از هرگونه خطری پیشاپیش هشدارم می دهند دیشب پسر بزرگت را در خواب دیدم در حالیکه بال هائی از شانه هایش بر امده بود که یکی آسیا را با سایه خود فرا پوشانیده بود و دیگری اروپا را از رویا بدون هیچگونه شکی اطمینان میتوان داشت که او سر توطئه بر علیه من را دارد بی درنگ به پارس برگرد تا پس از آنکه پیروزمندانه از کشور ماسگتها برگشتم پسرت را پیش من آوری تا اورا بیازمایم

چنان بود گفتار کورش که می پنداشت از سوی داریوش خطری متوجه وی است ام نتوانست دریابد که معنی حقیقی آن روئیا چیز دیگری بود . هشداری که خداوند بوسیله خواب به وی فرستاد می بایست بدو فهمانده باشد که وی در همان روزها و در همان سرزمین کشته خواهد شد و پادشاهیش سرانجام به داریوش خواهد رسید

ویشتاسپه در پاسخ کورش چنین گفت : شاهتشاها مبادا آنکه یک پارسی زنده باشد و بخواهد بر علیه تو توطئه بچیند امیدوارم اگر چنان کسی هست مرگی تیزچنگال او را دریابد . پیش از تو پارسیان فرمانبردار دیگران بودند تو آنان را آزاد ساختی و بر ایشان باجگزاران بیشمار فراهم آوردی و آنان را سرور همگان ساختی

اگر رویائی تو را هشدار داده است که پسر من بر تو دل چرکین کرده من خود بی درنگ او را بدستت میسپارم تا هرچه خواهی با او بکنی ویشتاسپه چون این بگفت اجازه گرفت و به سوی پارس شتافت تا مواظب کارهای پسرش باشد

.

دسته‌ها
حمله به شرق توسط کورش روایت هرودتوس کورش

انجمن مهان و کرزوس

کورش چون این پیام را شنید انجمن مهان ایرانشهر را فراخواند و با انان رای زد که چه بایست کرد. همه یک زبان گفتند که بهتر است ما از رود عقب بنشینیم و ماساگتها را بداخل ایران کشانده نابود کنیم . اما کرزوس که همراه کورش بود این رای را نپسندید و گفت ای پادشاه من هنگامیک ه خداوند مرا به چنگ تو انداخت پیمان کردم که همواره تا انجا که توان دارم بلایا را از تو و خاندانت بگردانم . بدبختی هائی که من دیدم به من آموخت که با آتش بازی نباید کرد

اگر توخود را بی مرگ و سپاهیانت را جاوبدان میدانی آن به که زبان به سخن نگشایم لیکن اگر خود را چون مردمان دیگر میدانی هشدار که گردنده چرخ های بلند کارها را همیشه به کام یه تن به انجام نبرد

من با مهان پارسی در عقب نشینی بدرون ایرانشهر همداستان نیستم اگر ماساگتها از رود بگذرند و بر ما پیروزی یابند دیگر باز نخواهند گشت و سرزمین ایران را ویران خواهند کرد . اگر شکست بخورند تو از دنبال کردن انان چه سودی توانی آورد ؟ و تازه باید دویاره در خاکشان با انان بجنگی ، اگر تو به مرز آنان درآئی و در آنجا شکستشان دهی میتوانی یک باره آنان را از پیش برداری .وانگهی آیا این سرشکستگی را بر خود هموار میتوانی کرد که جهانیان بگویند کورش پسر کمبوجیه از پیش زنی در رفت و میدان را به هماورد واگذاشت

انگاه کرزوس گفت که به گمان من بهتر است ماساگتها را تا آنجا که پس می نشینند دنبال کنیم سپس در جائی خوراکی های گوارا و آشامیدنی های دلپذیر مردافکن فراهم آوریم و به گروهی از مردان که به کار جنگ نیایند بسپاریم و خود به سوی رود عقب رویم دلم گواهی میدهد که چون ماساگت ها به خورشت ها و نوشیدنی ها خواشگوار که با آن عادت ندارند برسند از شکم خوارگی جنگ را از یاد خواهند برد و به خوردن خواهند نشست و چندان شکم را خواهند انباشت تا از پای درافتند و انگاه است که میتوانیم بر سرشان بتازیم و کارهای بزرگ انجام دهیم

کورش پیس از شنیدن سخنان کرزوس رای او را پذیرفت و به تومیریس پیام فرستاد که بداخل خاک خود عقب بنشیند که برای کارزار آمدم و آنگاه کرزوس را به کمبوجیه سپرد و سفارش کرد که اگر هم این لشکر کشی به کامیابی نیانجامید با وی با نهایت احترام رفتار کند . سپس هردو را به ایران فرستاد و خود با سپاهیانش از رود گذشت

.

دسته‌ها
حمله به شرق توسط کورش روایت هرودتوس کورش

روایت هرودتوس کارسازی کورش

هرودتوس گوید : واپسین روزهای کورش را به چند گونه باز گفته اند و من روایتی را میگزینم که به گمانم از همه درست تر می نماید. کورش به جنگ ماساگتها که در آنسوی رود آراکس – ارس، ولی در اینجا مقصود رود جگزارتس یعنی سیحون یا سیر دریا می باشد – و در دشتهای پهناوری در خاور دریای خزر می زیستند رفت و قایقهائی را به هم پیوست و پلی بر رود بست و برای آنکه پل و سپاهیان خود را بهنگام عبود از آن از دستبرد دشمن پاس بدارد بر روی قایق ها برجهائی بساخت

تومیریس چون از این کار اگاه شد نزد وی پیام فرستاد : « ای پادشاه مادها دست از تلاش در انجام این لشکر کشی بزرگ باز دار زیرا نمیدانی انچه در پی اش هستی برایت سودمند خواهد بود یا نه ؟ به فرمانروائی بر سرزمین خود خرسند باش و بگذار ما هم بر سامانی که از آن ماست حکومت رانیم. ولی از آنجا که میدانم بدین اندرزگوش نخواهی کرد – زیرا هیچ چیزی کمتر ازصلح و آرامش خواستار نیستی – اگر آرزومندی ماساگتها را در میدان نبرد بیازمائی این کار بیهوده پل سازی را رها کن و بگذار که ما از رود به مسافت سه روزه راه – تقریبا ۱۸ فرسخ – دور شویم وبدرون سرزمین خود پس بشینیم تا سپاهیان تو دل آسوده از رود بگذرند و در بوم و بر ما بهم در خواهیم اویخت با اینکه تو به مسافت سه روز راه بدون خاک خود عقب بنشین تا ما از رود بگذریم و در سرزمین تو با سپاهیانت نبرد کنیم

.

دسته‌ها
حمله به شرق توسط کورش کورش

سکاها

کسانی که در ایرانشهر میزیستند به قبیله ها و مردم گوناگونی تقسیم شده بودند که هرکدام نام خود را به سرزمینی که در آن میزیستند دادند بدین گونه سغد نام خود را از سغدیان و پارس اسمش را از قبیله پارسی گرفت

در آسیای میانه قبیله های فراوان دیگری زندگی میکردند که ایرانیان آنها را سکه ها می خواندند و یونانیان اسکوت ها. این ها ظاهرا تنها در شیوه زندگی با همسایگان ایرانی خود دگرگونی داشتندوالا از نظر زبانی ، ریخت و نژاد از خویشاوندان بسیار نزدیک آنان شمرده می شدند.

دیاکونوف با کوشش بسیار نشان داده است که کلمه اسکوت ظاهرا تنها به یکی از قبیله هایی بزرگ ایرانی اطلاق می شده است که در سده هفتم پیش از میلاد در قفقاز شمالی میزیسته است و به قفقاز جنوبی رخنه کرده استو بعدها یونانیان به طور عموم همه بیابان نشینان را به نام آن قبیله خوانده اند. به گمان وی میان دو نام اسکوت و سکه هیچ تطابقی وجود ندارد و شکل اصلی کلمه اسکوت ، اشکودا بوده است که در یونانی اسکوت و در عبری اشکوز گشته است

آن قبیله های فراوانی که به اصطلاح اسکوتی خوانده می شوند ایرانیانی بودند که در حدود کرانه های شمالی دریای سیاه ، سرزمین قفقاز : کرانه های دریای خزر و در آسیای میانه می زیستند.

هرودتوس گوید : نام مشترک همه اسکوت ها اسکوت لوت ها است که یونانیان اسکوت ها خوانند. ولی دیاکونوف نشان داده است که اسکولوتی – اسکوت ها – یونانی ، صورت تکامل یافته یا تغییر کرده همان اصطلاح اشکودا است که دارای علامت جمع ت در زبان اسکوتی می باشندو حرف دال آن تبدیل به ل شده است

نویسنده نام برده آنگاه چنین نتیجه میگیرد که در واقع تنها یکی از گروه های قبیله اسکوتی خود را اسکولوت می نامیدند و نام مشترکی که همه قبایل این گروه و به طور عموم همه قبایلهند و ایرانی خویش را بدان می خواندند ظاهرا آریه – Arya – بوده و بعضی مدارک غیر مستقیم بدین نکته اشاره میکند . شکل بعدی این اصطلاح کلمه آلان – همان اِران = ایران – بوده است

بنا بر آنچه گفته شد باید پذیرفت که گروهی از قبیله های ایرانی که در روسیه جنوبی و شمال ایرانشهر کورش میزیستند و ظاهرا آریائی نام داشتند بوسیله ایرانیان سکه خوانده می شدند که یونانیان آنان را اسکوتی میخواندند که آنهم تنها نام یک قبیله دیگر از آن ایرانیان بود که شکل اصلیش اشکودا می بود. احتمالا پارسیان اسکوت ها را سکوته میخواندند و نام انان را تیرانداز معنی میکردند

یکی از قبایل نیرومند سکایی ماساگتیان بودند که  در دشتهای میان کوه های بالکان بزرگ تا کرانه پائین و خش آب – آمودریا = اکسوس – و پیرامون سیر دیا – سیحون= جگزارتیس- می زیستند.

شش قبیله از انان در تاریخ نام بردار شده اند :

  1. آپی سکه – سکاهای دریائی یا آبی –
  2. آئوگالوی
  3. پارسیان – یا پسیان –
  4. اتاسی
  5. خوارزمیان
  6. دربیکی ها

این قبیله ها پس از برافتادن هخامنشیان بسیار نیرومند گشتند و در تاریخ آسیای میانه اهمیت فراوان یافتند.

از همسایگان ماساگتها داهه ها بودند که در دشتهای خاوری دریای خزر میزیستند . هنوز هم ناحیه داهستان ، دهستان در مشرق دریای خزر یاد آور نام و سرزمین انهاست

یکی از قبیله های داهه ، پارنی یا اپارنی نام داشت که سرکردگانش هشتاد سال پس از برافتادن هخامنشیان برای آزادی ایران بپاخاستند و خاندان شاهنشاهی اشکانی را بنیاد گذاشتند

باری ماساگتها که قبیله های نیرومندی داشتند ، مرزهای ایرانشهر خاوری را تهدید میکردند و کورش ناچار شد پیش از آنکه حمله به مصر را آغز کند خیال خود را از سوی ماساگتها آسوده گرداند . از این جهت کارسازی حمله به مشرق را نمود و با سپاهیان خود بدان سوی شتافت ولی پیش از آنکه به مشرق بتازد پسر بزرگش کمبوجیه را جانشین خود کرد و به وی اجازه داد که لقب شاه بابل پسر کورش شاه کشورها را در اسناد خود بکار برد. آنگاه تخت وتاج خود و یارانش به ویژه کرزوس لودیائی را به او سپرد و در مارچ – فروردین – سال ۵۳۰ پیش از میلاد لشکرکشی شرقی خود را آغاز کرد

 

.

دسته‌ها
حمله به شرق توسط کورش کورش

مقدمات و علل حمله به شرق

کورش در لشکر کشی های پیشین خود مرز ایرانشهر را به نزدیک رودهای سند و آمو دریا و سیر دریا رسانیده بود و لیکن در بالادست مرز شمالی او ، جنگاوران آریائی نژاد سکائی می زیستند که از روزگاران کهن به شهرها و استان هائی که اکنون از آن کورش شده بود دست می انداختند . ظاهرا هنگامی که کورش دوباره به ماد رفته بود سکاها بار دیگر به آشوبگری پرداختند و با دست یکی کردن با داهه ها به پیشرفت های بیشتر امید بستهند و بیم آن می رفت که همه سازمانهای دفاعی کورش به چنگ آنان افتد و در هم پاشد . این بود که وی آهنگ یک لشکر کشی شاهانه به سوی شمال کرد و با گزیده ترین سواران ایرانی بدان سوی روان گشت

هرودتوس گوید که در خاور دریای خزر دشتی بود که چشم کرانه اش را نمی توانشت دید و بخش بزرگی از آن زیستگاه ماساگت ها بود . کورش اهنگ نبرد با این مردم را کرد . انگیزه های متعدد و نیرومندی وی را بر آن کار وا میداشت یکی آن که وی خود را در تبار و نژآد برتر از همه میدانست و دیگر آن که کامیابیش در کارها و جنگ های گذشته و این که هیچ قومی در برابر تیغ وی تاب پایداری ندارند برایش مسلم میکرد که در این جنگ هم پیروز خواهد شد

در آن روزگار شاهبانو تومیریس بر ماساگت ها فرمان می راند . کورش برای آنکه سرزمین او را به چنگ آورد از وی درخواست همسری نمود ، ولی چون تومیریس می دانست که کورش در پی دست اندازی بر کشور اوست و میخواهد بدان بهانه بخواست خود برسد خواست او را نپذیرفت و بدین گونه اتش جنگ میانشان فروزان گشت

این گفته هرودتوس چندان دور نیست کهکه وی از سردار سکاها درخواست بستن پیمان زناشویی کرده باشد ، چه با این شیوه و آئین می توانست از راهی آزادمنشانه به مقصود خود که دست یابی بر سکاها بود برسد .پیداست که سرچشمه ای که هرودتوس نوشته خود را از آن گرفته شاخ و برگ فراوان به این سرگذشت پیوسته است ولی میتوان پذیرفت که کورش برای دور داشتن سکاها از مرز شمال خاوری ایرانشهر و چیره شدن بر انان نخست دست دوستی به سوی شاهبانوی انان دراز کرده ولیکن چون آنان چنگ را برگزیدند با تیغ آخته به سویشان رفت . نباید فراموش کرد که سکاهای ماساگتی زر و برنج فراوان داشتند و شاید کورش میخواسته سرچشمه آن فلزات را نیز به چنگ آورد. از سوی دیگر هرگاه پرخاشجویان آریائی سکائی فرمانبردار کورش میشدند سپاه ایران نیرومندتر و دشمن شکن تر می شد و مرزهای ایارنشهر امن تر میگشت

.

دسته‌ها
حمله به بابل و فتح آن در زمان کورش کورش

بازگشت نبونه ئید به بابل

پادشاه بابلدر هفدهمین سال پادشاهی خود یعنی در سال ۵۴۰ به بابل بازگشت زیرا که ایرانیان در پشت دروازه های کشورش بودند و بسیج سپاه میکردند . وی کوشید تا سپاهیان نیرومند و خواروبار فراوان در شهر فراهم آورد پسرش را سپهسالاری لشکر و نیابت پادشاهی داد و برای آنکه خدایان را از خود خشنود سازد و کاهنان و دیگر مردم را خرسند دارد ، جشن اکیتو را با شکوه تمام برگزار کرد

آنگاه بتان شهرهائی که به میدان جنگ نزدیکتر بودند مانند اور ، اروک ، لارسم و اوریدو را به بابل آورد تا از دستبرد ایرانیان دور بماند و برایشان نگهبان و کاهن گمارد . هزینه نگهداری این مهمانان آسمانی و خانه ها و کاهنان آنان بر دوش مردم افتاد و ایشان را ناخشنودتر کرد

از سوی دیگر آن خدایان نیز از این کار راضی نبودند زیرا دور از یار و دیارشان آئین ستایش ایشان چنانکه باید و شاید انجام نمیشد و شکوهمندی پیشین را نداشت و خود را زندانی بتخانه ا – زگیلا به شمار می آوردند . مردوک نیز از دلتنگی آنان اندوهناک شد و در سرزمین های جهان گشت و گشت تا جوانمردی دادگر و آزاده را که بتواند و شایستگی اش را داشته باشد که دست مردوک را بگیرد بیابد و سرانجام وی را جست و او کورش رهبر ایرانیان بود که یهودیان نیز مسیح خداوند ش میشمردند

 

 

.

دسته‌ها
حمله به بابل و فتح آن در زمان کورش کورش

کورش امید یهودیان و گرفتاران

هنگامی که آوازه کارهای شگرف کورش و جوانمردی بی مانن آن رادمرد ایرانی در جهان پیچید ، یهودیان چشم امید بدو دوختند و پیامبرانشان به نوید آزادی دادن به دیگران آغاز کردند و گفتند بزودی یهوه کمکی آسمانی برای یهودیان خواهد فرستاد

کتاب اشعیاء نبی از باب چهلم به بعد پر است از مطالب تاریخی راجع به انتفام خداوند از بندگان نمک نشناس و از کلدانیان و مژده آمدن کورش – نجات دهنده جهان – و آزاد کننده و پشتیبان اسرائیلیان و پیروزیهای او و آبادی دوباره بیت المقدس در این آیات یهوه به کاهنان می فرماید که به مردمانش به قوم برگزیده اش تسلی دهند و یهوه بر دشمنان آنان خشم اورده . فرمانروائی را از مشرق بر انگیخته که دادگر است و ملل را بدان پادشاه تسلیم میکند

اورا بر پادشاهان برتری خواهد داد آنان را مانند گرد و خاک به شمشیر وی تسلیم خواهد کردو او را یاری خواهد داد که دشمنان را دنبال کند و سرزمین های ناشناس را به سلامت در نوردد

مردمان دیگر بابل نیز نام و آوازه کورش را شنیده بودند و از پیروزی هایش خشنودی مینمودند زیرا که هرجا می رفت نرمی و آسایش و روشنی و نوازش به ارمغان می برد کسی را نمیکشت و خانه ای را نمیسوزاند

او مرد آزادی بخش خوانده میشد، جهانیان دوستش داشتندو بابلیان میدانستند که با فرمانبرداریش چیزی نخواهند باخت . بنابراین بیشتر آنان آماده بودند که او را به آغوش باز بپذیرند

 

 

.

دسته‌ها
حمله به بابل و فتح آن در زمان کورش کورش

یهودیان در بابل

در بین النهرین سوای  بومیان کلده ، بردگان ، بازرگانان و بیگانگانی که آرزوی شکست بابل و پیروزی کورش را می کردند بسیاری بودند لیکن به سبب نداشتن تشکیلات و نیروی کافی نمی توانستند آشکارا دست به شورش بردارند. از میان این مردمان آرزومندتر از همه یهودیان بودند . پادشاه آشور گروهی از آنان را گرفتار کرده بود و نبودنصر هم در لشکرکشی های خود به پلستین  ، نزدیک به ۱۵ هزار تن از سرمایه داران ، بزرگان ، هنرمندان ، کاهنان و پیامبر زادگان یهودی را به بابل آورده بود . رفته رفته بر شمار یهودان بابل افزوده شده بود چنانکه به سال ۵۳۹ پنجاه هزار تن از انان به فرمان کورش به پلستین بازگشتند

یهودیان در بابل آزاد بودند که دین و سازمان های خود و اعتقادات و حتی بردگانشان را نگهدارند و جشن هایشان را برگزار کنند و تنها از کدخدایان یهودی فرمان پذیرند. اما چون از پلستین دور افتاده بودند کینه بابلیان را در دا داشتند و از آشوریان و نبوکه نصر و جانشینانش بد میگفتند . و این گفته ها از راه تورات به نوشته های اسلامی رسیده است و هنوز هم نام پادشاه جنگاور و دوراندیش و سازمان دهنده ای چون نبوکدنصر به سیاه دلی و شومی بر زبانهاست.

 

 

.

دسته‌ها
حمله به بابل و فتح آن در زمان کورش روایت هرودتوس کورش

شهر بابل

میان دیوارهای شهر ، باغ ها و کشتزارها درست کرده بودند و خانه های زیادی در آن جای ها دیده نمی شد اما میان شهر و  به ویژه بخش غربی آن پر از خانه های دو یا چند طبقه و کوچه های چرک و تنگ و بتخانه ها و بازار های شلوغ بود

دروازه ایشتار در شمال شهر که هنوز تا اندازه ای بر پای مانده بسیار با شکوه و زیبا ساخته شده بود ، و به هر خیابان بزرگ و سنگفرش شده مرکزی باز می شد . این خیابان ۱۰ متر پهنا داشت و آن را ای – ایبور- شیو می نامیدند که چنین معنی می داد – پای دشمن بدان نرساد – و امروز باستان شناسان آن را خیابان رژه می گویند.

در کنار این خیابان سه ساختمان بزرگ و استوار بر آورده بودند که هم بکار دغاع شهر می آمد و هم به عنوان کاخ از آن استفاده می شدو آنها را نبوکد نصر ساخته بود گویا در همین جا وی برای زنش شاهدخت آمی تیس ایرانی باغ های آویزان را که یکی از شگفتی های هفت گانه جهان کهن به شمار می آمد درست کرده بود

در پائین دست کاخ نبوکد نصر ، برج بابل بنا شده بود که هفت طبقه و بیش از ۶۰ متر بلند داشت

بابلیان آن را ا – تمن – ان – کی می خواندند و ان بتخانه یادگاری خدای آسمان و خدای زمین معنی می داد و در طبقه هفتم جایگاهی مقدسیبه نام سهورو برای خدای بزرگ ، مردوک درست کرده بودند که هرودتوس با آب و تاب از آن سخن می راند.

در آن یک کرسی باشکوه و میزی زرین نهاده بودند و هیچکس نمی توانست بدان درآید . لیکن هرشب کاهنان مردوک دختر بسیار زیبائی را از میان شهریان بر می گزیدند و بدانجا می بردند و میگفتند که بت بزرگ با وی همبستر میگردد

در پائین دست برج بابل ، بتخانه بزرگ و نامی مردوک افتاده بود که ا – زگیلا نا داشت و همه پادشاهان بابل بدانجا می رفتند و تا بت بزرگ را نماز برند و زر و سیم و لاژورد و گوهر های گوناگون بدان پیشکش و نیاز میبردند و جشن آکیتو یعنی نوروز بابلی در آنجا برگزار می شد

هرودتوس گوید که تندیس مردوک و میزاو و افزارهای وی همه از زر بود و ۸۰۰ تالان – نزدیک ۳ تن – وزن داشت . در بیرون بتخانه ، دو مذبح گذارده بودند که یکی از آنها از زر بود

خیابان ای – ایبور – شبو از میان شهر بابل و از کنار این کاخ ها و بتخانه ها می گذشت و پائین تر از بتخانه – – زگلا کمی به سوی باختر پیچیده به رود فرات می رسید، و در آنجا یک پل شش پایه ای بسیار زیبا و استوار و پهن ساخته بودند و پس از آن دیوار شهر می پیوست

آن بهره از شهر که در خاور خیابان افتاده بود خانه های عامه ، بتخانه های کوچک و کوچه های تاریک و چرک داشت و در نیمه غربی و جنوبی ، کاخ ها و خانه های توانگران و بتخانه های بزرگ ساخته بودند . در شهر هشت خیابان بود که هر یک به دروازه ای می انجامید و چون به هم میرسیدند میدان های چهار گوش درست میکردند

 

 

.