حکایت کند دردمندی غریب که خوش بود چندی سرم با…
بیشتر بخوانید »باب سوم در عشق و مستی و شور
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست بر عارفان جز…
بیشتر بخوانید »شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان که…
بیشتر بخوانید »تو را عشق همچون خودی ز آب و گل رباید…
بیشتر بخوانید »شنیدم که پیری شبی زنده داشت سحر دست حاجت به…
بیشتر بخوانید »یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز…
بیشتر بخوانید »یکی تشنه می گفت و جان می سپرد خنک نیکبختی…
بیشتر بخوانید »شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با…
بیشتر بخوانید »چنین دارم از پیر داننده یاد که شوریده ای سر…
بیشتر بخوانید »به مجنون کسی گفت کای نیک پی چه بودت که…
بیشتر بخوانید »