باب سوم در عشق و مستی و شور

باب سوم در عشق و مستی و شور

حکایت کند دردمندی غریب

حکایت کند دردمندی غریب که خوش بود چندی سرم با…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست بر عارفان جز…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

شکایت کند نوعروسی جوان

شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان که…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

تو را عشق همچون خودی ز آب و گل

تو را عشق همچون خودی ز آب و گل رباید…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

شنیدم که پیری شبی زنده داشت

شنیدم که پیری شبی زنده داشت سحر دست حاجت به…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

یکی خرده بر شاه غزنین گرفت

یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

یکی تشنه می گفت و جان می سپرد

یکی تشنه می گفت و جان می سپرد خنک نیکبختی…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

چنین دارم از پیر داننده یاد

چنین دارم از پیر داننده یاد که شوریده ای سر…

بیشتر بخوانید »
باب سوم در عشق و مستی و شور

به مجنون کسی گفت کای نیک پی

به مجنون کسی گفت کای نیک پی چه بودت که…

بیشتر بخوانید »