در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم…
بیشتر بخوانید »در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم…
بیشتر بخوانید »از مرز خوابم می گذشتم، سایه تاریک یک نیلوفر روی…
بیشتر بخوانید »در باغی رها شده بودم. نوری بیرنگ و سبک بر…
بیشتر بخوانید »مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه های خون…
بیشتر بخوانید »در این اتاق تهی پیکر انسان مه آلود ! نگاهت…
بیشتر بخوانید »گیاه تلخ افسونی ! شوکران بنفش خورشید را در جام…
بیشتر بخوانید »ریشهء روشنی پوسید و فرو ریخت. و صدا در جاده…
بیشتر بخوانید »