به اختیار گرو برد چشم یار از من که دور…
نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و…
ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت وی جام بلورین…
به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم به عشق…
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا فدای اشتباهی…
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی یک عمر…
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن یا حریفی نشود…
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست با دل این…
گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم آخر…
تا دهن بسته ام از نوش لبان میبرم آزار من…