و زان پس ز ایران سپه کرّ ناى
برآمد دم بوق و هندى دراى
دو رویه ز لشکر برآمد خروش
زمین آمد از نعل اسبان بجوش
سپاه اندر آمد ز هر سو گروه
بپوشید جوشن همه دشت و کوه
دو سالار هر دو بسان پلنگ
فراز آوریدند لشکر بجنگ
بکردار باران ز ابر سیاه
ببارید تیر اندران رزمگاه
جهان چون شب تیره از تیره میغ
چو ابرى که باران او تیر و تیغ
زمین آهنین کرده اسبان بنعل
برو دست گُردان بخون گشته لعل
ز بس خسته تُرک اندران رزمگاه
بریده سرانشان فگنده براه
بر آوردگه جاى گشتن نماند
پى اسب را بر گذشتن نماند