دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

رزم ایرانیان و تورانیان به انبوه

و زان پس ز ایران سپه کرّ ناى

برآمد دم بوق و هندى دراى‏

دو رویه ز لشکر برآمد خروش

زمین آمد از نعل اسبان بجوش‏

سپاه اندر آمد ز هر سو گروه

بپوشید جوشن همه دشت و کوه‏

دو سالار هر دو بسان پلنگ

فراز آوریدند لشکر بجنگ‏

بکردار باران ز ابر سیاه

ببارید تیر اندران رزمگاه‏

جهان چون شب تیره از تیره میغ

چو ابرى که باران او تیر و تیغ‏

زمین آهنین کرده اسبان بنعل

برو دست گُردان بخون گشته لعل‏

ز بس خسته تُرک اندران رزمگاه

بریده سرانشان فگنده براه‏

بر آوردگه جاى گشتن نماند

پى اسب را بر گذشتن نماند

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

پاسخ پیام پیران از افراسیاب

بفرمود تا بازگردد بجاى

سوى نامور بنده کدخداى‏

چنین پاسخ آورد کو را بگوى

که اى مهربان نیکدل راستگوى‏

تو تا زادى از مادر پاک تن

سرافراز بودى بهر انجمن‏

ترا بیشتر نزد من دستگاه

توى برتر از پهلوانان بجاه‏

همیشه یکى جوشنى پیش من

سپر کرده جان و فدى کرده تن‏

همیدون بهر کار با گنج خویش

گزیده ز بهر منى رنج خویش‏

تو بردى ز چین تا بایران سپاه

تو کردى دل و بخت دشمن سیاه‏

نبیند سپه چون تو سالار نیز

نبندد کمر چون تو هشیار نیز

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

یارى خواستن پیران از افراسیاب

چو این کرده شد نزد افراسیاب

نوندى برافگند هنگام خواب‏

فرستاده‏اى با هش و راى پیر

سخنگوى و گرد و سوار و دبیر

که رو شاه توران سپه را بگوى

که اى دادگر خسرو نامجوى‏

کز آنگه که چرخ سپهر بلند

بگشت از بر تیره خاک نژند

چو تو شاه بر گاه ننشست نیز

به کس نام شاهى نپیوست نیز

نه زیبا بود جز تو مر تخت را

کلاه و کمر بستن و بخت را

ازان کس برآرد جهاندار گرد

که پیش تو آید بروز نبرد

یکى بنده‏ام من گنهکار تو

کشیده سر از جان بیدار تو

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

پاسخ نامه پیران از گودرز

چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه

نویسنده را خواند سالار شاه‏

بفرمود تا نامه پاسخ نوشت

درختى بنوّى بکینه بکشت‏

سر نامه کرد آفرین از نخست

دگر پاسخ آورد یک سر درست‏

که برخواندم نامه را سر بسر

شنیدیم گفتار تو در بدر

رسانید رویین بر ما پیام

یکایک همه هرچ بردى تو نام‏

و لیکن شگفت آمدم کار تو

همى زین چنین چرب گفتار تو

دلت با زبان هیچ همسایه نیست

روان ترا از خرد مایه نیست‏

بهر جاى چربى بکار آورى

چنین تو سخن پر نگار آورى‏

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

نامه نوشتن پیران به گودرز و آشتى خواستن

بپیران رسید آگهى زین سخن

که سالار ایران چه افگند بن‏

ازان آگهى شد دلش پر نهیب

سوى چاره برگشت و بند و فریب‏

ز دستور فرخنده راى آنگهى

بجست اندر آن کینه جستن رهى‏

یکى نامه فرمود پس تا دبیر

نویسد سوى پهلوان دلپذیر

سر نامه کرد آفرین بزرگ

بیزدان پناهش ز دیو سترگ‏

دگر گفت کز کردگار جهان

بخواهم همى آشکار و نهان‏

مگر کز میان دو رویه سپاه

جهاندار بردارد این کینه گاه‏

اگر تو که گودرزى آن خواستى

که گیتى بکینه بیاراستى‏

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

سپاه آراستن خسرو

چو از پیش خسرو برون شد هجیر

سپهبد همى راى زد با وزیر

ز بس مهربانى که بد بر سپاه

سراسر همه رزم بد راى شاه‏

همى گفت اگر لشکر افراسیاب

بجنباند از جاى و بگذارد آب‏

سپاه مرا بگسلاند ز جاى

مرا رفت باید همینست راى‏

همانگه شه نوذران را بخواند

بفرمود تا تیز لشکر براند

بسوى دهستان سپه برکشید

همه دشت خوارزم لشکر کشید

نگهبان لشکر بود روز جنگ

بجنگ اندر آید بسان پلنگ‏

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

پاسخ نامه گودرز از خسرو

دبیر خردمند را پیش خواند

سخنهاى بایسته با او براند

چو آن نامه را زود پاسخ نوشت

پدید آورید اندرو خوب و زشت‏

نخست آفرین کرد بر کردگار

کزو دید نیک و بد روزگار

دگر آفرین کرد بر پهلوان

که جاوید بادى و روشن روان‏

خجسته سپهدار بسیار هوش

همه راى و دانش همه جنگ و جوش‏

خداوند گوپال و تیغ بنفش

فروزنده کاویانى درفش‏

سپاس از جهاندار یزدان ما

که پیروز بودند گردان ما

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

یارى خواستن گودرز از خسرو

نویسنده نامه را خواند و گفت

بر آورد خواهم نهان از نهفت‏

اگر برگشایى تو لب را ز بند

زبان آورد بر سرت بر گزند

یکى نامه فرمود نزدیک شاه

بآگاه کردن ز کار سپاه‏

بخسرو نمود آن کجا رفته بود

سخن هرچ پیران بدو گفته بود

فرستادن گیو و پیوند و مهر

نمودن بدو کار گردان سپهر

ز پاسخ که دادند مر گیو را

بزرگان و فرزانه نیو را

و زان لشکرى کز پسش چون پلنگ

بیاورد سوى کنابد بجنگ‏

ازان پس کجا رزمگه ساختند

و زان رزم دل را بپرداختند

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

شبیخون کردن نستهین و کشته شدن او

و ز اندوه پیران بر آورد خشم

دل از درد خسته پر از آب چشم‏

بنستیهن آنگه فرستاد کس

که اى نامور گرد فریاد رس‏

سزد گر کنى جنگ را تیز چنگ

بکین برادر نسازى درنگ‏

بایرانیان بر شبیخون کنى

زمین را بخون رود جیحون کنى‏

ببر ده هزار آزموده سوار

کمر بسته بر کینه و کارزار

مگر کین هومان تو باز آورى

سر دشمنان را بگاز آورى‏

چو رفتى بنزدیک لشکر فراز

سپه را یکى سوى هامون بساز

بدو گفت نستیهن ایدون کنم

که از خون زمین رود جیحون کنم‏

دسته‌ها
رزم ايرانيان و تورانيان

کشته شدن هومان به دست بیژن

جگر خسته هومان بیامد چو زاغ

سیه گشته از درد رخ چون چراغ‏

بدان خستگى باز جنگ آمدند

گرازان بسان پلنگ آمدند

همى زور کرد این بران آن برین

گه این را بسودى گه آن را زمین‏

ز بیژن فزون بود هومان بزور

هنر عیب گردد چو برگشت هور

ز هر گونه زور آزمودند و بند

فراز آمد آن بند چرخ بلند

بزد دست بیژن بسان پلنگ

ز سر تا میانش بیازید چنگ‏

گرفتش بچپ گردن و راست ران

خم آورد پشت هیون گران‏

برآوردش از جاى و بنهاد پست

سوى خنجر آورد چون باد دست‏

فرو برد و کردش سر از تن جدا

فگندش بسان یکى اژدها