چنان بد که ضحاک را روز و شب
بنام فریدون گشادى دو لب
بر آن برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده بسر بر ز پیروزه تاج
ز هر کشورى مهتران را بخواست
که در پادشاهى کند پشت راست
از آن پس چنین گفت با موبدان
که اى پر هنر با گهر بخردان
مرا در نهانى یکى دشمنست
که بر بخردان این سخن روشن است
بسال اندکى و بدانش بزرگ
گوى بد نژادى دلیر و سترگ