مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای…
بیشتر بخوانید »زیبا
مرد دیر وقت،خسته ازکار به خانه برگشت دم در پسر…
بیشتر بخوانید »فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند…
بیشتر بخوانید »مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای…
بیشتر بخوانید »یک بچه ی کوچیک می خواست خدا رو ببینه .…
بیشتر بخوانید »در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که…
بیشتر بخوانید »پدربزرگ، درباره چه مینویسید؟ -درباره تو پسرم، اما مهمتر از…
بیشتر بخوانید »پرسیدم….. ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ با کمی…
بیشتر بخوانید »۴ ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری…
بیشتر بخوانید »مرد دیر وقت،خسته ازکار به خانه برگشت دم در پسر…
بیشتر بخوانید »دو دوست در بیابان همسفر بودند . در طول راه…
بیشتر بخوانید »فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند…
بیشتر بخوانید »