چو بهرام در سوک بهرامشاه
چهل روز ننهاد بر سر کلاه
برفتند گردان بسیار هوش
پر از درد با ناله و با خروش
نشستند با او بسوک و بدرد
دو رخ زرد و لبها شده لاژورد
و ز ان پس بشد موبد پاک راى
که گیرد مگر شاه بر گاه جاى
بیک هفته با او بکوشید سخت
همى بود تا بر نشست او بتخت
چو بنشست بهرام بر تخت داد
برسم کیان تاج بر سر نهاد
نخست آفرین کرد بر کردگار
فروزنده گردش روزگار
فزاینده دانش و راستى
گزاینده کژّى و کاستى