دسته‌ها
لهراسب

آتشگاه ساختن لهراسب به بلخ

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد

بشاهنشهى تاج بر سر نهاد

جهان آفرین را ستایش گرفت

نیایش ورا در فزایش گرفت‏

چنین گفت کز داور داد و پاک

پر امّید باشید و با ترس و باک‏

نگارنده چرخ گردنده اوست

فزاینده فرّه بنده اوست‏

چو دریا و کوه و زمین آفرید

بلند آسمان از برش برکشید

یکى تیز گردان و دیگر بجاى

بجنبش ندادش نگارنده پاى‏

چو موى از بر گوى و مادر میان

برنج تن و آز و سود و زیان‏

تو شادان دل و مرگ چنگال تیز

نشسته چو شیر ژیان پر ستیز

دسته‌ها
لهراسب

رفتن گشتاسب از پیش لهراسب به خشم

دو فرزند بودش بکردار ماه

سزاوار شاهى و تخت و کلاه‏

یکى نام گشتاسپ و دیگر زریر

که زیر آوریدى سر نرّه شیر

گذشته بهر دانشى از پدر

ز لشکر بمردى بر آورده سر

دو شاه سر افراز و دو نیک پى

نبیره جهاندار کاوس کى‏

بدیشان بدى جهان لهراسپ شاد

وزیشان نکردى ز گشتاسپ یاد

که گشتاسپ را سر پر از باد بود

و ز ان کار لهراسپ ناشاد بود

چنین تا بر آمد برین روزگار

پر از درد گشتاسپ از شهریار

دسته‌ها
لهراسب

باز آمدن گشتاسب با زریر

همى رفت گشتاسپ پر تاب و خشم

دلى پر ز کین و پر از آب چشم‏

همى تاخت تا پیش کابل رسید

درخت و گل و سبزه و آب دید

بدان جاى خرّم فرود آمدند

ببودند یک روز و دم برزدند

همه کوهسارانش نخچیر بود

بجوى آبها چون مى و شیر بود

شب تیره مى خواست از میگسار

ببردند شمع از بر جویبار

چو بفروخت از کوه گیتى فروز

برفتند ازان بیشه با باز و یوز

همى تاخت اسپ از پى او زریر

زمانى بجایى نیاسود دیر

چو آواز اسپان بر آمد ز راه

برفتند گردان ز نخچیرگاه‏