تنها ، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد.…
از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب: مرده…
شب سردی است ، و من افسرده. راه دوری است…
ریخته سرخ غروب جابجا بر سر سنگ. کوه خاموش است.…
آفتاب است و ، بیابان چه فراخ ! نیست در…
می مکم پستان شب را وز پی رنگی به افسون…
روشن است آتش درون شب وز پس دودش طرحی از…
حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی…
دیر زمانی است روی شاخه این بید مرغی بنشسته کو…
جهان ، آلوده خواب است. فرو بسته است وحشت در…