دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم گرازه با سیامک

سه دیگر سیامک ز توران سپاه

بشد با گرازه بآوردگاه‏

برفتند و نیزه گرفته بدست

خروشان بکردار پیلان مست‏

پر از جنگ و پر خشم کینه وران

گرفتند زان پس عمود گران‏

چو شیران جنگى بر آشوفتند

همى بر سر یکدگر کوفتند

زبانشان شد از تشنگى لخت لخت

بتنگى فراز آمد آن کار سخت‏

پیاده شدند و بر آویختند

همى گرد کینه بر انگیختند

گرازه بزد دست برسان شیر

مر او را چو باد اندر آورد زیر

چنان سخت زد بر زمین کاستخوانش

شکست و برآمد ز تن نیز جانش‏

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم فروهل با زنگله

چهارم فروهل بد و زنگله

دو جنگى بکردار شیر یله‏

بایران نبرده بتیر و کمان

نبد چون فروهل دگر بد گمان‏

چو از دور ترک دژم را بدید

کمان را بزه کرد و اندر کشید

برآورد زان تیرهاى خدنگ

گرفته کمان رفت پیشش بجنگ‏

ابر زنگله تیر باران گرفت

ز هر سو کمین سواران گرفت‏

خدنگى برانش برآمد چو باد

که بگذشت بر مرد و بر اسب شاد

بروى اندر آمد تگاور ز درد

جدا شد ازو زنگله روى زرد

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم رهام با بارمان

به پنجم چو رهّام گودرز بود

که با بارمان او نبرد آزمود

کمان بر گرفتند و تیر خدنگ

برآمد خروش سواران جنگ‏

کمانها همه پاک بر هم شکست

سوى نیزه بردند چون باد دست‏

دو جنگى و هر دو دلیر و سوار

هشیوار و دیده بسى کارزار

بگشتند بسیار یک با دگر

بپیچید رهّام پرخاشخر

یکى نیزه انداخت بر ران اوى

کز اسب اندر آمد بفرمان اوى‏

جدا شد ز باره هم آنگاه ترک

ز اسب اندر افتاد ترک سترک‏

بپشت اندرش نیزه‏اى زد دگر

سنان اندر آمد میان جگر

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم بیژن با رویین

ششم بیژن گیو و رویین دمان

بزه بر نهادند هر دو کمان‏

چپ و راست گشتند یک با دگر

نبد تیرشان از کمان کارگر

برومى عمود آنگهى پور گیو

همى گشت با گرد رویین نیو

بر آوردگه بر برو دست یافت

زمین را بدرّید و اندر شتافت‏

زد از باد بر سرش رومى ستون

فرو ریخت از تَرگ او مغز و خون‏

بزین پلنگ اندرون جان بداد

ز پیران ویسه بسى کرد یاد

پس از پشت باره در آمد نگون

همه تن پر آهن دهن پر ز خون‏

ز اسب اندر آمد سبک بیژنا

مر او را بکردار آهرمنا

کمند اندر افگند و بر زین کشید

نبد کس که تیمار رویى کشید

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم هجیر با سپهرم

برون تاخت هفتم ز گردان هجیر

یکى نامدارى سوارى هژیر

سپهرم ز خویشان افراسیاب

یکى نامور بود با جاه و آب‏

ابا پور گودرز رزم آزمود

که چون او بلشکر سوارى نبود

برفتند هر دو بجاى نبرد

برآمد ز آوردگه تیره گرد

بشمشیر هر دو بر آویختند

همى ز آهن آتش فرو ریختند

هجیر دلاور بکردار شیر

بروى سپهرم در آمد دلیر

بنام جهان آفرین کردگار

ببخت جهاندار با شهریار

یکى تیغ زد بر سر و ترگ اوى

که آمد هم اندر زمان مرگ اوى‏

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم زنگه‏شاوران با اوخاست

بهشتم ز گردان ناماوران

بشد ساخته زنگه شاوران‏

که همرزمش از تخم او خواست بود

که از جنگ هرگز نه بر کاست بود

گرفتند هر دو عمود گران

چو او خواست با زنگه شاوران‏

بگشتند ز اندازه بیرون بجنگ

ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ‏

فرو ماند اسبان جنگى ز تگ

که گفتى بتنشان نجنبید رگ‏

چو خورشید تابان ز گنبد بگشت

بکردار آهن بتفسید دشت‏

چنان تشنه گشتند کز جاى خویش

نجنبید و ننهاد کس پاى پیش‏

زبان بر گشادند یک با دگر

که اکنون ز گرمى بسوزد جگر

بباید بر آسود و دم بر زدن

پس آنگه سوى جنگ باز آمدن‏

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم گرگین با اندریمان‏

برون رفت گرگین نهم کینه خواه

ابا اندریمان ز توران سپاه‏

جهان دیده و کار کرده دو مرد

برفتند و جستند جاى نبرد

بنیزه بگشتند و بشکست پست

کمان بر گرفتند هر دو بدست‏

ببارید تیر از کمان سران

بروى اندر آورده کرگ اسپران‏

همى تیر بارید همچون تگرگ

بران اسپر کرگ و بر تُرک و ترگ‏

یکى تیر گرگین بزد بر سرش

که بر دوخت با ترگ رومى برش‏

بلرزید بر زین ز سختى سوار

یکى تیر دیگر بزد نامدار

هم آنگاه تُرک اندر آمد نگون

ز چشمش برون آمد از درد خون‏

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم براه با کهرم

دهم برته با کهرم تیغ زن

دو خونى و هر دو سر انجمن‏

همى آزمودند هر گونه جنگ

گرفتند پس تیغ هندى بچنگ‏

درفش همایون بدست اندرون

تو گفتى بجنبد که بیستون‏

یکایک بپیچید ازو برته روى

یکى تیغ زد بر سر و ترگ اوى‏

که تا سینه کهرم بدو نیم گشت

ز دشمن دل برته بى‏بیم گشت‏

فرود آمد از اسب و او را ببست

بران زین توزى و خود بر نشست‏

برآمد ببالا چو شرزه پلنگ

خروشان یکى تیغ هندى بچنگ‏

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

رزم گودرز با پیران

چو از روز نه ساعت اندر گذشت

ز ترکان نبد کس بر آن پهن دشت‏

کسى را کجا پروراند بناز

بر آید برو روزگار دراز

شبیخون کند گاه شادى بروى

همى خوارى و سختى آرد بروى‏

ز باد اندر آرد دهدمان بدم

همى داد خوانیم و پیدا ستم‏

بتورانیان بر بد آن جنگ شوم

بآوردگه کردن آهنگ شوم‏

چنان شد که پیران ز توران سپاه

سوارى ندید اندر آوردگاه‏

روانها گسسته ز تنشان بتیغ

جهان را تو گفتى نیامد دریغ‏

سپهدار ایران و توران دژم

فراز آمدند اندران کین بهم‏

دسته‌ها
جنگ يازده رخ

پیمان کردن گودرز و پیران به جنگ یازده رخ

چو روى زمین شد برنگ آبنوس

برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس‏

ابر پشت پیلان تبیره زنان

ازان رزمگه بازگشت آن زمان‏

بران بر نهادند هر دو سپاه

که شب بازگردند ز آوردگاه‏

گزینند شبگیر مردان مرد

که از ژرف دریا برآرند گرد

همه نامداران پرخاش جوى

یکایک بروى اندر آرند روى‏

ز پیکار یابد رهایى سپاه

نریزند خون سر بى‏گناه‏

بکردند پیمان و گشتند باز

گرفتند کوتاه رزم دراز

دو سالار هر دو ز کینه بدرد

همى روى برگاشتند از نبرد

یکى سوى کوه کنابد برفت

یک سوى زیبد خرامید تفت‏