دسته‌ها
شعرا عارف

زندگی نامه اوحدی کرمانی

ابو حامد اوحدالدین از مقتدایان این  طایفه بوده . صحبت شیخ محی الدین عربی را دریافته و شیخ در موضوعی از کتاب فتوحات مکیه در وادی ذکر او شتافته

شمس الدین تبریزی در دمش با او ملاقات کرده . از او پرسید در چه حالی  ؟ او پاسخ آورد که ماه را طشت آب میبینم . شمس گفت مگر در قفا  دمل داری  که در اسمانش نمیبینی . به مولانا گفتند که اوحدی شاهد باز بود اما پاکبازی می نمود . گفت کاش کردی و از آن گذشتی . چون به بغداد رفت خلیفه زاده میل به دیدن کرد . گفتند که احوال او چنین است که در غله حال سینه بر سینه اهل جمال میگذارد . گفت اگر چنین است او کافر و مبتدع است . من میروم و او را به قتل میرسانم . چون به مجلس در آمد شیخ بر خاطرش مشرف شد و این رباعی را گفت

>

سهل است مرا بر سر خنجر بودن   در پای مراد دوست بی سر بودن

تو آمده ای که کافر را بکشی        غازی چو تویی رواست کافر بودن

 

آثار :

  1. دیوان اشعار
  2. مثنوی مصباح الارواح

اسرار حقیقتا نشود حل به سوال       نی نیز به دریافتن حشمت و مال

تا دیده و دل خون نکنی پنجه سال    هرگز ندهند راهت از قال به حال

دل مغز حقیقت است تن پوست ببین    در کسوت پوست صورت دوست ببین

هر چیز که آن نشان هستی دارد        یا پرتو روی اوست یا اوست ببین

اوحد در دل می زنی آخر دل کو       عمری است که راه میروی منزل کو

تا کی گویی ز خلوت و خلوتیان       هفتاد و دو چله داشتی حاصل کو

.

دسته‌ها
شعرا عارف قرن نهم هجری - 776 الی 873 شمسی قرن هشتم هجری - 679 الی 776 شمسی

زندگی نامه آذری طوسی

آذری طوسی ٬ فخرالدین حمزه اسفراینی ٬ نویسنده ٬ عارف و شاعر پارسی گوی در سال ۷۶۱ -۷۸۴ هجری – دیده به جهان گشود  

دولتشاه نام پدر وی را علی ملک و هدایت ٬ وی را عبدالملک و اسماعیل پاشا بغدادی ٬ علی بن ملک آورده اند اماآقابزرگ نام او را نورالدین محمد بن عبدالملک آورده و در کنزالسالکین به خط خودش به صورت نورالدین محمد دیده است .

آذری در اسفراین زاده شد و از آنجا که چندی در طوس زیست « طوسی »  نیز شهرت یافت و چون ولادتش در ماه آذر بود ٬ آذری خوانده شد

وی از آغاز جوانی به سرودن شعر پرداخت و پس از چندی آوازه ای یافت. نخست در

ستایش میرزا شاهرخ ٬ پسر تیمور ٬ اشعاری سرود و پس از چندی ملک الشعرای دربار او گردید. اما تحولات روحی وی سبب شد که به عرفان روی آورد و به خدمت

محیی الدین طوسی درآمد . آذری ۵ سال نزد وی به تحصیل علم حدیث و تفسیر پرداخت و در زیارت خانه خدا همراه شیخ بود. پس از درگذشت او ٬ در زمره مریدان شاه نعمت الله ولی درآمد و پس از چندی از وی اجازه ارشاد و خرقه گرفت و دوبار پیاده حج گزارد. سپس به شبه قاره رفت و به دربار سلطان احمد شاه اول بهمنی  در دکن پیوست و ملک الشعرای وی شد و به دستور همو بود که سرودن بهمن نامه را آغاز کرد. چون به داستان احمدشاه رسید ٬ از او برای بازگشت  به اسفراین اجازه خواست ٬ اما به خواهش وی منصرف شد و فرزندانِ خویش را از اسفراین به شبهقاره فراخواند . سرانجام ٬ به وساطت شاهزاده علاءالدین و تعهد به اتمام بهمن نامه اجازه بازگشت یافت و عازم خراسان شد آذری پس از بازگشت به اسفراین به سیر و سلوک پرداخت و تألیف کتاب و سرودن شعر را ادامه داد ٬ و در طول این ایام غالباً امیران و بزرگان به خدمت وی می رسیدند و از وی طلب ارشاد می کردند. او پس از بازگشت از شبه قاره ٣٠ سال زیست و در اسفراین در سال ۸۴۰ – ۸۶۶ هجری –  درگذشت و همان جا در قسمت شمالی شهر به خاک سپرده شد و به سبب اعتقادی که مردم به وی داشتند ٬ آرامگاهش زیارتگاه شد

آثار :

  1. بهمن نامه :  از آثار منظوم آذری است که به سبک شاهنامه فردوسی و اسکندرنامه نظامی ٬ در بحر متقارب ٬ در شرح  سلطنت سلاطین بهمنی دکن ٬ به درخواست احمدشاه ٬ سروده و بدو تقدیم کرده است. چنان که گفته شد ٬ بخشی از این منظومه  که تا دوران سلطنت احمدشاه می رسد  در دکن و بخش پس از آن ٬ در اسفراین سروده شد و آذری از اسفراین سروده های خویش را به دکن می فرستاد
  2.  مرآت (عجائب الغرائب ٬ عجائب الاعلا ٬ عجائب الدنیا) ٬  در قالب مثنوی در عجایب و شگفتیهای شهرها ٬ چشمه ها ٬  بناها ٬ جانوران و جز آنها ٬ همراه با استنتاجهای عرفانی که در  در مراتب عالم « الطامه الکبری » باب تدوین شده است. باب اول علوی و سفلی و نحوه به وجود آمدن دنیا و حکمت وجود آدمی در شگفتیهای جهان؛ باب « غرائب الدنیا » و چون آن؛ باب دوم ٬ در شگفتیهای عالم بالا؛ باب چهارم ٬ « عجائب الاعلی » سوم ٬ در تاریخ مکه و مناسک حج. این کتاب در فهرستها « سعی الصفا » به صورتهای مختلف آمده و گاه نام یکی از بخشهای کتاب را بر تمام آن اطلاق کرده اند؛ ولی آذری ٬ خود در مقدمه نام کتاب را مرآت گفته است. مأخذ اصلی این مجموعه ٬ عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات زکریای قزوینی است
  3. جواهرالاسرار ٬ اثر دیگرآذری که در علوم قرآنی و صنایع که « اسرار کلام الله » ادبی در ۴ باب نگارش یافته است:
  1. اسرار کلام الله : که درباره حروف مقطع آغاز سوره های قرآن است
  2. اسرار احادیث نبوی : که در ٩ سرّ تدوین یافته و تفسیر عرفانی برخی  از احادیث نبوی است
  3. اسرار کلام اولیاء  :
  4.  اسرار کلام شعرا : در یک مقدمه در بیان صنعت شعر و شاعری  و ١٠ فصل درباره انواع قالبهای شعری معمیات و لغز

 

  1.   عروجیه ٬ رساله ای منظوم از آذری
  2. دیوان آذری ٬ این اثر دربردارنده قصاید ٬ غزلیات ٬ترجیع بندها ٬ مقطعات ٬ رباعیات و انواع دیگر سروده های اوست
  3. طغرای همایونی
  4. سعی‌الصفا

 

منّت خدای را که مطیع پیمبرم                   فرمانبرِ قضای خداوند اکبرم

توحید بحرواین تن من همچو کشتی است       جان ناخدای کشتی و عقل است لنگرم

تا از سواد وجه شدم سرخ روی فقر            روشن شده است معنی گوگرد احمرم

معنی حل طلق حلول قنات است                این نکته یاد گیر که من کیمیاگرم

دنیا چو یفه طالب آن سگ شمرده اند          لیکن من این گرئه به سگ نیز نشمرم

از آفتاب مت من مهر ذره نیست               گر ذره ای بدانمش از ذره کمترم

 

 

 

.

دسته‌ها
شعرا عارف قرن پنجم هجری - 388 الی 485 شمسی قرن چهارم هجری - 291 الی 388 شمسی

زندگی نامه شیخ ابوالحسن علی بن جعفر بن سلمان خرقانی

شیخ ابوالحسن علی بن جعفر بن سلمان خرقانی « یا علی بن احمد »عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری از چهره های بسیار درخشان عرفان ایرانی است که در آزاد اندیشی و مردم گرائی جهانی و وسعت نظر انسانی و تفکر والای عرفانی ممتاز و کم نظیر است.

گفتار وکردار این عارف کیهان گرای ایرانی که در نیمه دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم  هجری در خرقان قومس « کومش » استان کنونی سمنان می زیسته است.در طی گذشت نزدیک به یکهزار سال همواره مورد توجه و دقت و مطالعه و سرمشق عارفان و شاعران و متفکران و محققان بوده است.

وی در سال ۳۵۱ یا ۳۵۲ هجری در قصبه خرقان قومس از توابع بسطام متولد شده و در بیستم آذر ماه ۴۱۲ –  دهم محرم   ۴۲۵هجری – در هفتاد و سه سالگی در همان قصبه خرقان جهان را بدرود گفته است.

مشهور است که علاوه بر هم شهری وی یعنی بایزید بسطامی عارف بزرگوار و عالی مرتبه قرن دوم و سوم هجری که شیخ و مقتدای حال جذبه و تفکر او بوده است،مانند عارف معروف معاصر خود شیخ ابوسعید ابوالخیر  خرقه ارشاد و طریقت از شیخ ابوالعباس احمد بن محمد عبدالکریم قصاب آملی داشته است.

در منقولات و حکایات باقی مانده،

آمده است که شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف مشهور

و ابوعلی سینا فیلسوف نامی و ناصر خسرو قبادیانی علوی،

شاعر و متفکر ایرانی که معاصر شیخ ابوالحسن خرقانی بوده اند

به خرقان رفته و با وی صحبت داشته و مقام معنوی

او را ستوده اند.

و نیز گفته اند که سلطان محمود غزنوی پادشاه مقتدر

بدیدار شیخ ابوالحسن خرقانی رفته و از وی

کسب فیض کرده و نصیحت خواسته است.

از شاگردان ممتاز و مشهور شیخ ابوالحسن خرقانی، خواجه عبدالله انصاری عارف قرن پنجم هجری است  که سالها در خرقان زیسته و از انفاس پر برکت شیخ ابوالحسن خرقانی کسب فیض و معلومات کرده است.

در مورد ارتباط معنوی بایزید بسطامی عارف قرن دوم و سوم هجری با شیخ ابوالحسن خرقانی که از وفات بایزید ۲۳۴ هجری تا تولد شیخ ابوالحسن ۳۵۱ یا ۳۵۲ هجری، یکصد و هفده یا هیجده سال فاصله است مطالب زیادی در آثار نویسندگان و محققان به ویژه عارفان قرنهای بعد آمده است، که قابل توجه و تأمل میباشد.

بدیهی است اینگونه ارتباطات آشکار مؤید بقای روح  و استمرار و انتقال هویت و معنویت پنهان از چشم ظاهر بین بشری است؛ که فهم ضعیف و محدود ما به ندرت قادر به درک جلوه هایی از آن می باشد.

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری عارف بزرگ قرن ششم و هفتم هجری در این باره مینویسد:

آن بحر اندوه ، آن راسخ تر از کوه ، آن آفتاب آلهی ، آن آسمان نامتناهی ،

آن عجوبه ربانی ، قطب وقت ابوالحسن خرقانی ، رحمه الله علیه ،

سلطان سلاطین مشایخ بود و قطب اوتاد و ابدال عالم بود ،

و پادشاه اهل طریقت و حقیقت بود ،

و متمکن کوه صفت و متعین و دایم”به دل”در حضور و مشاهده ،

و به تن در ریاضت و مجاهده بود ،

و صاحب اسرار حقایق بود و عالی همت و بزرگ مرتبه بود ،

و در حضرت ِ عزت آشنایی عظیم داشت ،

و در گستاخی کر و فری انبساطی بود چنانک صقت نتوان کرد.

نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت بزیارت دهستان شدی بسر ریگ که آنجا قبور شهداست، چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی، مریدان از وی سئوال کردند که شیخا ما هیچ نمی شنویم؛ گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی می شنوم، مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن؛ به درجه از من پیش بود، بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند.

هم چنین در مورد توجه و ارتباط متقابل شیخ ابوالحسن خرقانی به بایزید بسطامی و مدد جستن از تربت او شیخ فرید الدین عطار نیشابوری مینویسد:

نقل است که شیخ ابوالحسن در ابتدا دوازده سال

در خرقان نماز خفتن بجماعت کردی و روی بخاک

بایزید نهادی و بسطام آمدی، ۳ فرسنگ و باستادی

و گفتی بار خدایا از آن خلعت که بایزید را داده ای

ابوالحسن را بویی ده و آنگاه باز گشتی،

وقت صبح را بخرقان باز آمدی و نماز بامداد بجماعت

به خرقان دریافتی بر طهارت وضوی نماز خفتن.

گویند شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود:

« هر کس که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید.

چه آنکس که بدرگاه باری تعالی به جان ارزد،

البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.»

جلال الدین محمد بلخی مولوی عارف بزرگ قرن هفتم هجری، در دفتر چهارم مثنوی، نظریه و گفتار شیخ ابوالحسن خرقانی

را درباره پیش بینی جزئیات وجود و ظهور خود توسط بایزید بسطامی در یکصد و تقریبا بیست سال  چنین سروده است:

هـمچـنـان آمـد کـه او فـرمـوده بـود

بـوالـحـسـن از مـردمـان آن را شـنـود

که: حـسـن بـاشـد مـریـد و امتم

درس گـیـرد هـر صـبـاح از تـربــتــــم

گفت: من هم نیز خوابش دیده ام

وز روان شـیـخ ایـــــن بـشـنـیـده ام

هر صباحی رو نـهـادی سوی گور

ایـسـتـادی تـا ضـحـی انـدر حـضـــور

یـا مـثـال شـیـخ پـیـشش آمـدی

یا که بی گفتی شکالش حل شدی

تـا یـکـی روزی بـیامـد بـا سـعـود

گـورهـا را بـرف نـو پـوشـیـده بـــــود

تـوی بـر تـو بـرفـهـا همچون علم

قـبه قـبه دید و شـد جـانـش بـغـــم

بـانگش آمد از حظیره شیخ حی

هـا انـا ادعـوک کـی تـسـعی الــــی

هین بیا این سو، بر آوازم شتاب

عـالم از برف است روی از من متاب

حال او زآن روز شد خوب و بدید

آن عجایـب را کـه اول مــــی شـنید

 آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی عارف نامی در شمال غربی شهرستان شاهرود و در روستای قلعه نوخرقان قرار دارد محراب این بنا که متعلق به دوره ایلخانی است از جمله مهمترین بخشهای بنای فعلی این آرامگاه محسوب می‌شود

آثار :

  1. نورالعلوم
  2. رساله الخائف الهام من لومه الائم
  3. فتواح الجمال

 

 

خدای را آنجا دیدم که خود را ندیدم .

سفر پنج است :

اول به پای

دوم به دل

سوم به همت

چهارم به دیدار

پنجم در فنای نفس .

چون نیستی خویش به وی دهی

او نیز هستی خویش به تو دهد .

آن کس که نماز کند و روزه دارد

به خلق نزدیک بود

و آن کسی که فکرت کند به خدای.

عافیت در تنهائی یافتم

و سلامت در خاموشی .

 

آن دوست که دیدنش بیاراید چشم            بی دیدنش از گریه نیاساید چشم

ما را ز برای دیدننش باید چشم              گر دوست نبیند به چه کار آید چشم

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من         این حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده پگفتگوی من و تو      چون پرده بیفتد نه تو مانی و نه من

عشق یعنی

نان ده و از دین مپرس

در مقام بخشش از آیین مپرس

هر کسی او را خدایش جان دهد

آدمی باید که او را نان دهد

 

بر همه چیزی کتابت بُوَد ،

مگر

بر آب

و اگر گذر کنی بر دریا،

از خون ِ خویش

بر آب

کتابت کن

تا آن کز پی تو در آید

داند که

عاشقان و

مستان و

سوختگان رفته اند.

” ابوالحسن خَرقانی ”

 

آن دوست

که دیدنش بیاراید چشم

بی دیدنش از گریه نیاساید چشم

مارا زبرای دیدنش باید چشم

ور دوست نبیند

به چه کار آید چشم

 

  

.

دسته‌ها
شعرا عارف قرن نهم هجری - 776 الی 873 شمسی قرن هشتم هجری - 679 الی 776 شمسی نویسندگان

زندگی نامه ابوالوفای خوارزمی

ابو الوفای خوارزمی از کبار مشایخ خوارزم بوده . مردم خوارزم به سبب حسن خلق او را فرشته زمین لقب داده بودند .

در علوم ظاهری و باطنی و حتی در علوم غریبه و موسیقی هم دست داشت . او را جناب شیخ ابوالفتح که به چند واسطه از مریدان حضرت شیخ نجم الدین کبری بود تربیت کرد. مولانا حسن بن حسن کاشی ، صاحب شرح مثنوی موسوم به “جواهر الاسرار” ، از مریدان او بود. “رسالهٔ کنزالجواهر” از تصنیفات است.

از آغاز جوانی در طریقهٔ تصوف سیر کرد و سرانجام در خوارزم در سال  810 – 835 هجری – درگذشت و همان جا دفن شد.

آثار :

  1. رساله کنز الجواهر

در سینه کسی که درد پنهانش نیست         چون زنده نماید او دلو جانش نیست

رو درد طلب که علت بی دردی            دردیست که هیچگونه درمانش نیست

چون بعض ظهورات حق آمد باطل       پس منکر باطل نبود جز جاهل

در کل وجود هر که جز حق بیند         باشد ز حقیقه الحقایق غافل

من از تو جدا نبودم تا بودم              این است دلیل اختر مسعودم

در ذات تو ناپدیدم از معدودم            در نور تو ظاهرم اگر موجودم

 

.

دسته‌ها
شعرا عارف قرن پنجم هجری - 388 الی 485 شمسی قرن چهارم هجری - 291 الی 388 شمسی

زندگی نامه ابو سعید ابوالخیر

ابو سعید ابوالخیر  از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال ۳۴۷ – ۳۵۷ هجری-  در شهری به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده‌است. ویرانه‌های این شهر در بین شهر های سرخس، مرو، هرات، نیشابور امروزی قرار دارد. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تادر یک حادثه مهم در زندگی اش درس را رها کرده و به جمع صوفیان شیعی پیوست و به وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف در نزد شیخ ابوالفضل سرخسی و ابوالعباس آملی به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و در سن ۴۰ سالگی به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.

ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار می‌گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه‌های عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج ، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می‌رود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی می‌خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده‌است. او خود می‌گوید: «آن وقت که قرآن می‌آموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع می‌ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با راه حق و علوم باطنی به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابوسعید نقل می‌کند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر می‌گویی:

 

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد            احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر سر من زبان شود هر مویی        یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

 

همه روز این بیت‌ها می‌گفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملا در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته‌است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته‌است از او بر جا مانده‌است.

 

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست    در عشق تو بی جسم همی باید گریست

از من اثری نماند این عشق از چیست       چون من همه معشوق شدم عاشق کیست

سر تا سر دشت خاوران سنی نیست        کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست

در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست       کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست

کارم بیکی طرفه نگار افتادا                 وا فریادا ز عشق وا فریادا

خلقی بهزار دیده بر من بگریست           دیروز که چشم تو بمن در نگریست

گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار          گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار

از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش           دارم گنهان ز قطره باران بیش

من دل ندهم به کس برای دل تو            وی لعل لبت گره گشای دل من

سنگی چوبی گزی خدنگی تیری          این زاغوشان بسی پریدند بلند

وز شخص احد به ظاهر آمد احمد        بی شک الفست احد، ازو جوی مدد

چون خاک شدی پاک شدی لاجرما      چون نیست شدی هست ببودی صنما

 

 

آثار :

  1. مقامات اربعین یا چهل مقام 
  2. اسرار توحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور
  3. رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابوسعید
  4. سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر

 

.

دسته‌ها
شعرا عارف قرن پنجم هجری - 388 الی 485 شمسی قرن ششم هجری - 485 الی 582 شمسی نویسندگان

زندگی نامه شیخ احمد جام

شیخ الاسلام احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی معروف به شیخ احمد جام  در سال ۴۲۷ – ۴۴۰ هجری – در روستای نامق زاده شد. نیاکان او از نوادگان جریر بن عبدالله بودند. نام او با القابی که به او داده‌اند چنین است:  شیخ‌الاسلام ، قطب‌الاوتاد ،  شیخ ابونصر احمد ژنده ‌پیل. او را گاه پیر جام یا شیخ جام نیز نامیده‌اند.

وی از عارفان و صوفیان بنام قرن پنجم و  ششم هجری قمری است. زادگاه وی نامق از دیار ترشیز یا کاشمر فعلی بوده و مدفن وی در تربت جام می‌باشد. طول عمر وی را بیشتر مراجع ۹۵ سال و بعضی ۹۶ سال ذکر کرده‌اند.

در جوانی خمار و لا ابالی بود و در سن بیست و دوسالگی  تحولی روحی به او دست داد و به عرفان روی آورد. از مردم کناره گرفت و ۱۸ سال در ارتفاعات نامق و کوهستان بزد گوشه گرفت و به مطالعه در قرآن و تفاسیر و تحقیق در حال عرفا پرداخت. و به خدمت خضر مشرف شد .

در چهل سالگی به تعلیم و ارشاد و گفتار و نگارش رساله و کتاب پرداخت. سفرهایی به نقاط مختلف کرد. در این سفرها بود که نفوذی در طبقات مختلف بوجود آورد و مردمانی به گرد او آمدند. شیخ جام در سال ۵۲۰ – ۵۳۶ هجری-  درگذشت. او را در معدآباد که بعدها به تربت جام شهرت یافت دفن کردند.

آثار :

  1. رساله سمرقندیه
  2. انس‌التائبین
  3. مفتاح‌النجات
  4. روضهالمذنبین و جنهالمشتاقین
  5. کنوزالحکمه
  6. سراج‌السائرین
  7. بحارالحقیقه
  8. دیوان شعر احمد جام
  9. خبه

نه در مسجد گذارندم که رندی               نه در میخانه کاین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهیست             غریبم عاشقم آن ره کدام است

خواستم شرح غم دل به قلم بنویسم       اتشی در قلم افتاد که طومار بسوخت

غره مشو که مرکب مردان مرد را        در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند

نومید هم مباش که رندان باده نوش     نا گه به یک ترانه به منزل رسیده اند

عشق آیینه ایست کاندرو زنگی نیست   با بی خبران در این سخن جنگی نیست

دانی که کرا عشق مسلم باشد            آن را که ز بدنام شدن ننگی نیست

 

.

دسته‌ها
شعرا عارف فیلسوف قرن پنجم هجری - 388 الی 485 شمسی قرن ششم هجری - 485 الی 582 شمسی نویسندگان

زندگی نامه امام محمد غزّالی

حجه الاسلام، ابو حامد، امام محمد غزّالی طوسی، بزرگمردی که در سال ۴۳۷ – ۴۵۰ هجری-  در روستای طابران طوس از مادر بزاد، کودکی و جوانیش صرف دانش اندوزی و جهانگردی شد تا آنکه در مرز چهل سالگی در انواع رشته های علوم اسلامی سرآمد دانشوران روزگار خود گشت و نامش در سراسر جهان اسلام آن روزگار زبانزد همگان گردید.

غزالی با نوشته های عمیق و پرمغز خود به قالب انواع علوم اسلامی جان تازه ای دمید، و در زمینه تصوف و عرفان، فلسفه و کلام، روان شناسی و اخلاق، نوآوریها کرد. وی از ۳۹ سالگی به بعد برای تصفیه روح و نگارش ارزنده ترین آهار خود مردم گریز شد و تا پایان عمر در گمنامی و گوشه نشینی بسر برد. سرانجام در سال ۴۹۰ – ۵۰۵ هجری – پس از پنجاه و پنج سال زندگی پر ثمر چراغ زندگیش در زادگاهش فرومرد، اما مشعل پرفروغ اندیشه در کنار آثار فراوان و ارزنده ای که از خود باقی گذاشته همچنان فروزان برجای مانده، و این فروزندگی تا کیش مسلمانی برجای باشد و زبانهای تازی و پارسی پایدار، صاحبدلان را در مسائل دینی و اخلاقی و اجتماعی و ادبی روشنگر بسیاری از حقایق خواهد بود.

نام کامل وی حجه الاسلام ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزّالی طوسی است. “غزال” (با فتح غین و تشدید ز) بر پیشه وری اطلاق می شده که نخِ پشم می فروخته، پیشه وری که پشم خام تهیه می کرده و پس از حلاجی با دستمزدی اندک به زنان پشم ریس می سپرده تا به نخ تبدیل شود و برای فروش آماده گردد. این پیشه هنوز در مشهد به نامهای حلاج، نداف، نخ فروش رایج است. این معنی را خود امام غزالی در کتاب احیاء علوم الدین یادآور شده است.

پدر غزالی پارسا مردی بوده صوفی مسلک، که در شهر طوس حرفه غزالی یا نخ پشم فروشی داشته است. چون مرگ این صوفی نزدیک میشود، دو فرزند خود – محمد و احمد – را با مختصر اندوخته ای که داشته به دوستی از هم مسلکان خویش می سپرد و به او می گوید: چون بر اثر محرومی از هنر خواندن و نوشتن اندوه فراوان خورده ام آرزودارم که فرزندانم ازین هنر بهره ور گردند.

 

آغار یتیمی ( احتمالاً ۴۴۴ –  457 هجری – )

پس از یتیم شدن این دو کودک، وصی درستکار تربیت آنان را برعهده می گیرد تا هنگامی که میراث اندک پدرشان تمام میشود و خود صوفی از اداره زندگی آنان فرو می ماند. آنگاه با اخلاص به آن دو پیشنهاد میکند تا برای گذران زندگی و ادامه تحصیل در زمره طلاب جیره خوار مدرسه ای از مدارس دینی شهریه بدهِ روزگار خود درآیند؛ و آنان از راه ناچاری پیشنهاد وی را می پذیرند. این سخن ابوحامد محمد غزالی که “برای غیرِ خدای عمل آموختم، ولی علم جز خدای را نپذیرفت” می تواند مؤید این حقیقت باشد.

 

راه یافتن به مدرسه (۴۵۰ – ۴۶۳ هجری )

این تاریخ نیز تقریبی است، یعنی ممکن است یکی دو سال پیش از این در شمار طلاب جیره خوار مدرسه جای گرفته باشد. زیرا خودش در نامه ای که به پادشاه سلجوقی می نویسد ازین راز چنین پرده برمیگیرد:

«بدان که این داعی پنجاه و سه سال عمر بگذاشت، چهل سال در دریای علوم دین غواصی کرد تا به جایی رسید که سخن وی از اندازه فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت».

اگر این گفته غزالی را که “چهل سال در دریای علوم دین غواصی کردم” بپذیریم، تاریخ راه یافتن او به جرگه علمای دین به روزگار سیزده سالگی وی مسلم میشود. یعنی درین هنگام مقدمات کار دانش اندوزی را فراگرفته بوده است.

پس ازآنکه در مدرسه دینی از حداقل نیازمندیهای زندگی برخوردار شد، با خاطر آسوده و امید فراوان، دل به کتاب سپرد و گوش به سخن استاد فرا داد تا هنگامی که برای آموختن علم فقه آمادگی پیدا کرد و توانست در ردیف شاگردان خوب نخستین استادش، احمد بن محمد رادکانی، جای گیرد. نخستین دوره طلبگی غزالی را در طوس – براساس برخی قراین – می توان حدود پنج سال حدس زد؛ یعنی هنگامی که وی از شهر طوس رهسپار جرجان شد تا از محضر دومین استادش، ابوالقاسم اسماعیلی جرجانی، بهره ور شود، احتمالاً نوجوانی هیجده یا نوزده ساله بود.

 

نخستین سفر

بی تردید نخستین سفر دانشجویی غزالی سفری است که وی از طوس به جرجان رفته است، اما این سفر در چه سالی انجام شده و غزالی در آغاز این سفر چندساله بوده است، در مآخد موجود روشن نیست. اگر فرض کنیم در هیجده یا نوزده سالگی راهی این سفر شده، و احتمالا مدت رفت و برگشت و دوران اقامتش در جرجان حدود دوسال بوده است، این حدس با حکایتی که امام اسعد میهنه ای از غزالی روایت میکند تا حدی هم آهنگ میشود. امام اسعد می گوید:

از ابوحامد محمد غزالی شنیدم که می گفت: «در راه بازگشت از جرجان دچار عیاران راهزن شدیم. عیاران هرچه را که باخود داشتیم گرفتند. من برای پس گرفتن تعلیقه (جزوه، یادداشت درسی) های خود در پی عیاران رفتم و اصرار ورزیدم. سردسته عیاران چون اصرار مرا دید گفت: “برگرد، وگرنه کشته خواهی شد” وی را گفتم:” ترا به آن کسی که از وی امید امینی داری سوگند می دهم که تنها همان انبان تعلیقه را به من باز پس دهید؟ زیرا آنها چیزی نیست که شمارا به کار آید” عیار پرسید که” تعلیقه های تو چیست؟” گفتم: “درآن انبان یادداشتها و دست نوشته هایی است که برای شنیدن و نوشتن و دانستنش رنج سفر و دشواریها برخویشتن هموار کرده ام.” سردسته عیاران خنده ای کرد و گفت: “چگونه به دانستن آنها ادعا می کنی، در حالی که چون از تو گرفته شد دانایی خود را از دست دادی و بی دانش شدی؟” آنگاه به یارانش اشارتی کرد و انبان مرا پس دادند.»

غزالی گوید: «این عیّار، ملامتگری بود که خداوند وی را به سخن آورد تا با سخنی پندآموز مرا در کار دانش اندوزی راهنما شود. چون به طوس رسیدم سه سال به تأمل پرداختم و با خویشتن خلوت کردم تا همه تعلیقه ها را به خاطر سپردم، و چنان شدم که اگر باردیگر دچار راهزنان گردم از دانش اندوختهء خود بی نصیب نمانم.»

 

سفر غزالی به شامات

محمد الغزالی در سال ۴۷۴ – ۴۸۸ هجری – از خراسان راهی شام شد و در آنجا نزدیک به دو سال بماند، که هیچ کار جز عزلت و خلوت و ریاضت و مجاهدت نداشت. مدتی در مسجد دمشق اعتکاف نمود. سپس از شام به بیت المقدس رفت و هر روز به مسجد قبه الصخره می‌رفت و خویش را در آنجا محبوس می‌داشت و گاه به آب و جارو کردن مسجد و خدمتگذاری زائران می‌پرداخت. تا اینکه داعیه حج در او پدید آمد و به حجاز رفت.بر سر راه حجاز در الخلیل، چنانکه خود در زندگینامهٔ خودنوشتش «المنقذ من الضلال» آورده‌است، بر سر تربت ابراهیم خلیل با خدا عهد کرد که دو کار را دیگر هرگز نکند، از پادشاهان صله نگیرد و وارد مجادلات کلامی با دیگر متکلمان نگردد. سپس شوق دیدار و درخواستهای کودکان به وطن کشیدش و با آنکه نمی‌خواست بدانجا بازگردد عزم توس (طوس) کرد. ولی در طوس نیز خلوت گزید و تا دل را تصفیه کند به ذکر پرداخت. حادثه‌های زمان و مهم‌های عیال و ضررهای معاش از مقصد بازش می‌داشت و آرامش خاطر او رابرهم می‌زد. این حال ده سال بطول انجامید، و غزالی در این مدت مشهور ترین کتابهای خود و به ویژه احیاء علوم الدین را تألیف کرد.

 

سفر به نیشاپور

از این سخن غزالی که «چون به طوس رسیدم، سه سال به تأمل پرداختم…» می توان نتیجه گرفت که غزالی پس از بیست و سه سالگی از طوس رهسپار نیشاپور شده تا از محضر عالم بلند آوازه، امام الحرمین ابوالمعالی جوینی، بهره ور شود. غزالی در محضر این استاد نامدار چنان کوشید و درخشید که پس از یکی دوسال در شمار بهترین شاگردان وی جای گرفت، و امام الحرمین چنان شیفته این شاگرد درس خوان و هوشیار گردید که در هر محفلی به داشتن شاگردی چون او به خود می بالید.

این دوره از دانش اندوزی غزالی که سبب شد در جمع فقیهان نیشاپور مشهور و انگشت نما شود، بیش از پنج سال نپایید، یعنی چون چراغ زندگی امام الحرمین به سال ۴۷۸ هجری خاموش شد، غزالی در حدی از دانش دینی روزگار خود رسیده بود که دیگر نیازی به استاد نداشت، یا آنکه استادی که برایش قابل استفاده بوده باشد پیدا نکرد. بنابراین به نگارش و پژوهش پرداخت تا شایسته مسند استادی شود.

 

فلسفه غزالی

غزالی از جمله افرادی بود که به دوری مسلمین از تعقل و خردگرایی و نفی فلسفه تاثیر زیادی گذاشت. وی علی رغم اینکه ماهیت فلسفه را دچار مشکل نمی‌دانست، اما پرداخت به آن را مایهٔ ضعف ایمان مسلمانان دانست.

کتاب مشهور تهافت الفلاسفه که شاید مهمترین نقد و رد آرای ارسطویی مشربان در تاریخ فلسفه باشد را غزالی به شیوه‌ای فلسفی و نقادانه نگاشت. اسلوب و شیوه منطقی ای که غزالی در نگارش آن کتاب بکار برد امروز فلسفه نقادی نامیده می‌شود. ایرادهایی که غزالی بر مشائیان وارد نموده‌است ذاتاً فلسفی هستند و بعدها در فلسفه مغرب زمین همگی از سوی فیلسوفان بزرگی چون دکارت، هیوم و کانت به شرح و تفصیل بسیار طرح شده‌اند. نفی علیت، اعتباری بودن اخلاق، حمله به استقراء، عدم اعتماد به یافته‌های حسی، حجیت عقل و… که غزالی در این کتاب آنها را به شیوه‌ای منطقی و عقلی طرح نموده، همگی مسائلی فلسفی محسوب می‌شوند که در قرون جدید خود مایه وانگیزه پدیدآمدن مکتبهای جدید فلسفی شده‌اند.

 

آشنایی با خواجه نظام الملک طوسی

دراین سال غزالی به لشکرگاه ملکشاه سلجوقی، که در نزدیکی نیشاپور واقع بود، راه یافت و به خدمت همولایتی سیاستمدار خود خواجه نظام الملک طوسی پیوست. در محضر این وزیر شافعی مذهب و ادب دوست و گوهرشناس، بارها فقیهان و دوانشوران به مناظره پرداخت، و در هر مورد برمخالفانِ عقیده و اندیشه خویش پیروز گشت. دیری نپایید که خواجه نظام الملک با اشتیاق به حمایتش برخاست و در بزرگداشت وی کوشید تا آنجا که اورا «زین الدین» و «شرف الائمه» لقب داد و به استادی نظامیه بغداد برگزید.

 

آغاز استادی در نظامیهء بغداد

غزالی در سال چهارصد و هشتاد و چهار از طوس رهسپار بغداد شد، مردم این شهر مقدمش را بگرمی پذیرا شدند. خیلی زود زبانزد خاص و عام گردید. در محافل علمی از نبوغ سرشار و دانش بسیارش داستانها گفتند و کاروانیانی که از بغداد رهسپار شرق و غرب می شدند برای مردم شهرهای سرِ راه از نبوغ و هوشیاری وی حکایتها روایت میکردند تا آنکه حشمت و شوکتش به پایه ای رسید که حتی در امیران و پادشاهان و وزیران معاصر خود اثر گذاشت.

در سال ۴۷۸ هجری، غزالی یکی از بزرگانی بود که با عنوان حجهالاسلام و استاد برگزیده نظامیه بغداد، در مراسم نصب المستظهر بالله – بیست و هشتمین خلیفه عباسی- بر مسند خلافت، شرکت جست و با وی بیعت کرد. خودش در نامه ای که به سال ۵۰۴ هجری در پاسخ نظام الدین احمد نوشته است، ضمن ابراز ندامت از زندگی جنجالی و اشرافی گذشتهء خویش، چنین می نگارد: «در بغداد از مناظره کردن چاره نباشد، و از سلام دارالخلافه امتناع نتوان کرد.»

 

 مردم گریزی

پس از آنکه در بغداد به اوج شوکت و شهرت رسید، و در میان خاص و عام مقامی برتر از همه پیدا کرد، دریافت که ازاین راه نمی توان به آسایش و آرامش روحی رسید. پس از تردید بسیار سرانجام دنباله روِ صوفیان وارستهء بی نام و نشان شد. به بهانه زیارت کعبه از بغداد بیرون رفت، چندی به گمنامی به جهانگری پرداخت و سالها در حجاز و شام و فلسطین با خویشتنِ خویش به خلوت نشست تا داروی درد درونی خود را پیدا کند. به تاریخ این گوشه نشینی نیز در پاسخ غزالی به نامه نظام الدین احمد چنین اشارت رفته است:

«چون بر سر تربت خلیل – علیه السلام – رسیدم، در سنه تسع و ثمانین و اربعمائه (۴۸۹ ه.ق)، و امروز قریب پانزده سال است، سه نذر کردم: یکی آنکه از هیچ سلطانی هیچ مالی قبول نکنم، دیگر آنکه به سلام هیچ سلطانی نروم، سوم آنکه مناظره نکنم. اگر دراین نذر نقض آورم، دل و وقت شوریده گردد…»

 

بازگشت به میان مردم

ازاین راز هم خودش چنین پرده برگرفته است:

«اتفاق افتاد که در شهور سنهء تسع و تسعین و البعمائه (۴۹۹ هجری) نویسندهء این حرفها، غزالی، را تکلیف کردند- پس ازآنکه دوازده سال عزلت گرفته بود، و زاویه ای را ملازمت کرده- که به نیشاپور باید شد، و به افاضت علم و نشر شریعت مشغول باید گشت که فترت و وهن به کار علم راه یافته است. پس دلهای عزیزان از ارباب قلوب و اهل بصیرت به مساعدت این حرکت برخاست و در خواب و یقظت تنبیهات رفت که این حرکت مبدأ خیرات است و سبب احیای علم و شریعت. پس چون اجابت کرده آمد و کار تدریس را رونق پدید شد و طلبه علم از اطراف جهان حرکت کردن گرفتند، حسّاد به حسد برخاستند…»

این حسودان که غزالی به آنها اشاره کرده است، روحانیون حنفی مذهب بوده اند که در دستگاه سنجر شوکت و قدرتی یافته بودند. پس برای حفظ مقام و منصب خویش با برخی از فقیهان مالکی مذهب، از مردم طرابلس غرب، همداستان شدند تا بزرگمردی چون غزالی را با تهمت و نیرنگ از میدان بدر کنند، یا برای پیشبرد مقاصد خود از قدرت شافعی مذهبان بکاهند. غزالی در حضور سلطان سنجر که به لشکرگاه اش حاضر گشته بود، چنین دفاع می کند:

«و اما حاجت خاص آن است که من دوازده سال در زاویه ای نشستم و از خلق اعراض کردم. پس فخرالملک- رحمه الله علیه- مرا الزام کرد که به نیشاپور باید شد. گفتم: “این روزگار سخن من احتمال نکند که هرکه درین وقت کلمهالحق بگوید در و دیوار به معادات او برخیزد.” گفت: “[سنجر] ملکی است عادل، و من به نصرت تو برخیزم.” امروز کار به جایی رسیده که سخنهایی می شنوم که اگر در خواب دیدمی گفتمی اضغاث احلام است. اما آنچه به علوم عقلی تعلق دارد، اگر کسی را برآن اعتراض است عجب نیست، که در سخن من غریب و مشکل که فهم هرکس بدان نرسد، بسیار است. لکن من یکی ام، آنچه در شرح هرچه گفته باشم، با هرکه در جهان است درست می کنم و از عهده بیرون می آیم؛ این سهل است. اما آنچه حکایت کرده اند که من در امام ابوحنیفه- رحمه الله علیه- طعن کرده ام، احتمال نتوانم کرد…»

در کنار مردم دیار خود

پس از آنکه وسوسه نامردمان در دل سلطان سنجر اثر گذاشت، این پادشاه کس فرستاد و حجهالاسلام را، که در زادگاه خود طابران طوس به تعلیم و عبادت سرگرم بود به لشکرگاه خویش، تروغ- نزدیک مشهد امروز- فرا خواند. غزالی چون دریافت که در کف شیر نر خونخواره ای قرار گرفته و از رفتن چاره نیست، بهانه آورد و با نامه ای استادانه خشم سلطان سنجر را فرونشانید.

پس از درگذشت شمس الاسلام کیا امام هراسی طبری، فقیه شافعی و استاد نظامیه بغداد که او نیز از شاگردان برگزیده امام الحرمین و همدرس غزالی بوده است، به اشارت خلیفه عباسی و سلطان سنجر، وزیر عراق ضیاء الملک احمد فرزند نظام الملک به وزیر خراسان صدرالدین محمد فرزند فخرالملک نامه ای نوشت که غزالی را با نوازش و دلجویی به بغداد بازگرداند تا شاگردان مدرسه نظامیه از نابسامانی نجات یابند. ولی غزالی وارسته و دست از همه چیز شسته، تسلیم نشد و اعراض کرد.

 

پیوستن به جاودانگان

مرتضی زبیدی نویسنده بزرگترین شرح بر احیائ علوم الدین پایان زندگی غزالی را، در مقدمه خویش بر شرح احیاء با نقل از گفته های دیگران، نیک نگاشته است که ترجمه بخش اول آن چنین است:

گفته اند که اوقات خود را پیوسته به تلاوت قرآن و همنشینی با صاحبدلان و گزاردن نماز مشغول می داشت تا جمادی الآخر سال پانصد و پنج فرا رسید. احمد غزالی، برادر حجهالاسلام، گفته است: «روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز گزارد و گفت “کفن مرا بیاورید” آوردند. گرفت و بوسید و بر دیده نهاد و گفت: “سمعاً و طاعهً للدخولِ عَلی الـمَلِک” آنگاه پای خویش را در جهت قبله دراز کرد و پیش از برآمدن خورشید راهی بهشت گردید.»

حجه الاسلام امام ابی حامد محمد الغزالی در ۱۴ شهریور ماه ۴۹۰  – ۱۴ جمادی الاخره سال ۵۰۵ هجری – و در سن ۵۵ سالگی در شهر توس (طوس) بدرود زندگی گفت و در طابران طوس بخاک سپرده شد.

یک سخن نغز از امام غزالی :

یکى، در پیش بزرگى از فقر خود شکایت مى‏کرد و سخت مى‏نالید . گفت: خواهى که ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ گفت: البته که نه . دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمى‏کنم.

گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مى‏کنى؟

گفت: نه .

گفت: گوش ودست و پاى خود را چطور؟

گفت: هرگز .

گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است . باز شکایت دارى و گله مى‏کنى؟!بلکه تو حاضر نخواهى بود که حال خویش را با حال بسیارى از مردمان عوض کنى و خود را خوش‏تر و خوش بخت‏تر از بسیارى از انسان‏هاى اطراف خود مى‏بینى . پس آنچه تو را داده‏اند، بسى بیش‏تر از آن است که دیگران را داده‏اند و تو هنوز شکر این همه را به جاى نیاورده، خواهان نعمت بیش‏ترى هستى!

ا عشق روان شد از عدم مرکب ما            روشن ز شراب وصل دانم شب ما

زان می که حرام نیست در مذهب ما         تا  باز عدم  خشک  نیابی  لب ما

از بس که دلم طریق عشقت سپرد            اشکم به من و تو بر همی رشک برد

بنگر که به دیده در همی چون گذرد         تا نگذرد که دیده در تو نگرد

عشقی به کمال و دل ربایی به جمال       دل پر سخن و زبان ز گفتن شده لال

زین نادره تر مجا بود هرگز حال          من تشنه و پیش من روان آب زلال

 

آثار غزالی

غزالی در جهان دانش و دوراندیشی از جمله بزرگترین نام آوران برخوردار از اندیشه انسانی است، متفکرِ وارسته ای است که در میان مردم روزگار به بالاترین پایگاه اندیشه راه یافته است. پس اگر در مورد تعداد آثار مردی پرکار و فراوان اثر چون او، مبالغه شود و حقیقت و افسانه درهم آمیزد، جای شگفتی نخواهد بود.

غزالی همچو ارسطو، از دانشوران بلند آوازه ای است که علاوه بر نوشته های اصلی خودش، با گذشت زمان کتابهای فراوان دیگری به وی نسبت داده اند. کتابهایی که تعدادش شش برابر رقمی است که خودش دوسال پیش از مرگ- در نامه ای که به سنجر نوشته- یاد آورشده است. آمیختن همین آثار فراوان با کتابهای اصلی او، کار پژوهش را بر اهل تحقیق چنان دشوار کرده که برای شناسایی درست از نادرست پژوهشگران را به معیار دقیق- یعنی ترتیب تاریخی آثار غزالی- نیاز افتاده است، معیاری که می تواند تاریخ پیدایش هریک از آثار اصلی غزالی را روشن سازد. شناخت دوران تکامل اندیشه این بزرگ استاد تنها با وجود چنین معیاری امکان پذیر است و بدین وسیله ممکن است از چگونگی تحول بزرگی که در زندگی پرنشیب و فراز او رخ نموده آگاه شد.

ترتیب آثار غزالی – خوشبختانه خاورشناسان در زمینه ترتیب تاریخی آثار غزالی بسیار کار کرده اند. از گُشه و مکدونالد و گلد زیهر که بگذریم، نخستین خاورشناسی که در کتاب خویش زیر عنوان ترتیب تاریخی مؤلفات غزالی سخن گفته است لوئی ماسینیون است که زمان آثار غزالی را در چهار مرحله تنظیم کرده است. پس از وی، اسین پلاسیوس و مونت گمری وات بحث را درباره تشخیص مؤلفات اصیل و مشکوک غزالی آغاز کردند. آنگاه موریس بویژ برای ترتیب تاریخی آثار غزالی به کار جامع تری می پردازد و در تکمیل کار خاورشناسان پیش از خود راه بهتری در پیش میگیرد ولی پیش ازآنکه حاصل کارش منتشر شود به کام مرگ فرو می رود. خوشبختانه کار نیمه تمام این دانشمند را استاد لبنانی دکتر میشل آلارد تکمیل نموده و در سال ۱۹۵۹ منتشر کرده است.

سرانجام دانشمند مصری دکتر عبدالرحمن بدوی از مجموع پژوهشهای خاورشناسان یاری میگیرد و به نگارش کتاب نفیس خود مؤلفات الغزالی می پردازد. این کتاب به مناسبت جشنوارهء هزارمین سال میلاد ابوحامد امام محمد غزالی در تابستان سال ۱۹۶۰ میلادی منتشر شده است. در این کتاب از ۴۵۷ کتاب اصل و منسوب و مشکوک یاد شده که مؤلف، هفتاد و دو تای آنها را بی تردید از آنِ غزالی دانسته و در صحت بقیه تردید نموده است:

 

ترتیب تاریخی آثار امام محمد غزالی در پنج مرحله

الف- آثار سالهای دانش آموزی غزالی، از سال ۴۶۵ تا ۴۷۸ هجری:

  1.  التعلیقه فی فروع المذهب
  2.  المنخول فی الاصول

ب- آثار نخستین دوران درس و بحث:

  1.  البسیط فی الفروع
  2.  الوسیط
  3.  الوجیز
  4.  خلاصه المختصر و نقاوه المعتصر
  5.  الـمُنـتَحَل فی علم الجدل
  6.  مآخد الخلاف
  7.  لباب النظر
  8.  تحصیل المآخذ فی علم الخلاف
  9.  المبادی و الغایات
  10.  شفاء الغلیل فی القیاس و التعلیل
  11.  فتاوی الغزالی
  12.  فتوی (فی شأن یزید)
  13.  غایه الغور فی درایه الدور
  14.  مقاصد الفلاسفه
  15.  تهافت الفلاسفه
  16.  معیار العلم فی فن المنطق
  17.  معیار العقول
  18.  محک النظر فی المنطق
  19.  میران العمل
  20.  المستظهری فی الرد علی الباطنیه
  21.  حجه الحق
  22.  قواصم الباطبیه
  23.  الاقتصاد فی الاعتقاد
  24.  الرساله القدسیه فی قواعد العقلیه
  25.  المعارف العقلیه و لباب الحکمه الالهیه

ج- آثار دوران خلوت نشینی و مردم گریزی:

  1.  احیاء علوم الدین
  2.  کتاب فی مسئله کل مجتهد مصیب
  3.  جواب الغزالی عن دعوه مؤید الملک له
  4.  جواب مفصل الخلاف
  5.  جواب المسائل الاربع التی سألها الباطنیه بهمدان من ابی حامد الغزالی
  6.  المقصد الاسنی فی شرح اسماء الحسنی
  7.  رساله فی رجوع اسماءالله الی ذات واحده علی رأی المعتزله و الفلاسفه
  8.  بدایه الهدایه
  9.  کتاب الوجیز فی الفقه
  10.  جواهر القرآن
  11. کتاب الاربعین فی اصول الدین
  12.  کتاب المضنون به علی غیر اهله
  13.  المضنون به علی اهله
  14.  کتاب الدرج المرقوم بالجداول
  15.  القسطاس المستقیم
  16.  فیصل التفرقه بین الاسلام و الزندقه
  17.  القانون الکلی فی التأویل
  18.  کیمیای سعادت (فارسی)
  19.  ایها الولد
  20. اسرار معاملات الدین
  21.  زاد آخرت (فارسی)
  22.  رساله الی ابی الفتح احمد بن سلامه
  23.  الرساله اللدنیّه
  24.  رساله الی بعض اهل عصره
  25.  مشکات الأنوار
  26.  تفسیر یاقوت التأویل
  27.  الکشف و التبیین
  28.  تلبیس ابلیس

د-بازگشت به سوی مردم و دومین دوران درس:

  1.  المنقذ من الضلال
  2.  کتب فی السحر و الخواص الکیمیا
  3.  غور الدور فی المسئله السریجیه
  4. تهذیب الاصول
  5. کتاب حقیقه القولین
  6.  کتاب اساس القیاس
  7.  کتاب حقیقه القرآن
  8.  المستصفی من علم الصول
  9.  الاملاء علی مشکل «الحیاء»

هـ آخرین سالهای زندگی، ۵۰۳ تا ۵۰۵ هجری:

  1.  الاستدراج
  2.  الدره الفاخره فی کشف علوم الآخره
  3.  سرالعالمین و کشف ما فی الدارین
  4.  نصیحه الملوک (فارسی)
  5.  جواب مسائل سئل عنها فی نصوص اشکلت علی المسائل
  6.  رساله الاقطاب
  7.  منهاج العابدین
  8.  الجام العوام

 

.

دسته‌ها
شعرا عارف قرن دوم هجری - 97 الی 194 شمسی قرن سوم هجری - 194 الی 291 شمسی

زندگی نامه بایزید بسطامی

بایزید بسطامی از عارفان نامی اواخر قرن دوم و قرن سوم هجری است نام اصلی وی طیفور بن عیسی است.

وی از مریدان امام جعفر بن محمد الصلدق بوده و صد و بیست بزرگ دیگر را خدمت نموده است . مشایخ وی را به بزرگواری ستوده اند و در حق او سخنان بسیار رانده اند .

مدت سی سال در بادیه شام میگشت و دوازده سال بر نه شریعت مقدسه ریاضت می کشید تا رسید به انچا رسید

کرامات و حالات وی بیشمار است .وی در سن ۹۱ سالگی در ۲۵۳ – ۲۶۱ هجری – دار فانی را بدرود گفت و مرقدش در بسطام معروف خاص و عام است .

ای عشق تو کشته عارف و عامی را      سودای تو گم کرده نکونامی را

ذوق لب میگون آورده برون              از صومعه بایزید بسطامی را

ما را همه ره به کوی بدنامی باد        وز سوختگان نصیب ما خامی باد

نا کامی ما چو هست کام دل دوست    کام دل ما همیشه ناکامی باد

ی سوخته ای که سازمش همد خویش   یا دل شده ای که یابمش محرم خویش

پس هر دو به کنج خلوتی بنشینیم       من ماتم خویش دارم او ماتم خویش

.

دسته‌ها
شعرا عارف قرن پنجم هجری - 388 الی 485 شمسی قرن چهارم هجری - 291 الی 388 شمسی

زندگی نامه خواجه عبدالله انصاری

ابو اسماعیل عبد الله بن ابو منصور مست  النصاری  معروف به خواجه عبدالله انصاری و پیر هرات از مشایخ و علمای بزرگ بود .به شیخ ابو الحسن  خرقانی اخلاص و ارادت ویژه داشت .

خواجه عبدالله محمد بن انصاری هروی سال ۳۸۴ -۳۹۶ هجری – در زمان سلطنت آلب ارسلان سلجوقی و وزارت خواجه نظام الملک وزیر دانشمند و دانش پرور و هنر شناس وی در یکی از دهات طوس متولد شد و در سال ۴۸۱ هجری قمری درگذشت خواجه عبدالله انصاری نابغه ایست که به شامخ ترین قلل انسانیت دست یافته و اگر نظم و نثر وی تا بدین حد دلنشین است از جادوی عشق و ایمان اوست ایمان مردی که از سر منزل طلب گذشته و هفت خوان هولناک را بدون بیم و تردید پشت سر نهاده تا به چشمه آب حیات و به کیمیای سعادت و زندگی جاویدان رسیده است.

وی یکی از بزرگترین کیمیاگران مشرق زمین است که قلمرو دست نیافتی او را شکوهی است که گذشت زمان در آن تاثیر نمی کند و هر سخنی از وی دنیای عظیم و پر جلالی را در پیش روی ما می گشاید و ما در این مقال نه امکان و نه فرصت و نه سودای و پایه آن را داریم که در حکمت اشراق وعرفان سخن گوئیم.

خواجه عبدالله انصاری از گویندگان و شعرای بسیار بلند پایه است که کلام او از دل برآمده و بر دل می نشیند و نثر وی نیز به روانی خود نوعی شعر به شمار می آید.

ادبیات برای وی یک مقوله تجملی یا راهی برای ارتزاق و رسیدن به دولت و مکنت نیست . بلکه رازگوی اسراری است که سینه هایی سوخته و شرحه شرحه می توانند آنها را در خود بگیرند. او از این وسیله علیه غاصبین حقوق مردم نیز استفاده می کند . خواجه عبدالله انصاری عارف وارسته ای دشمن دغلکاری و نیرنگ و خود فروشی است و از بزرگترین محدثین عالم اسلام نیز شمرده می شود. به لقب شیخ الاسلام معروف بود و از نوادگان ابوایوب انصاری می باشد قدرت وی در علم و ادبیات عرب نیز بگواهی کتبی که به زبان عربی نوشته از جمله کتب : ذوالکلام و منازل السایرین برای مردی که بطور کلی هیچ مکتبی از صرف و نحو بطور کامل ندیده شگفت آور است .

از آثار جاویدان این نابغه بزرگ آنچه به فارسی تصنیف شده و باقی مانده کتاب اسرار و زادالعارفین است که دنیای پر شوری از راه رسیدن به سعادت ازلی خودشناسی و خداشناسی است که عمیقاٌ باید مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد تا اندکی به حال جذبه و شور این عارف جلیل القدر ربانی بتوان پی برد.

خواجه در راه طریقت پیرو شیخ ابوالحسن خرقانی بود . خواجه چون حسین بن منصور حلاج شوریده بود و این شوریدگی بیش از هر چیز در مناجات های خواجه عبداله انصاری مشهود است و آثارش مشحون از مواعظ و نصایح است و مسلک او بعدها مورد استفاده سعدی واقع گشت . گلستان و سعدی بهارستان جامی محصول همین نوع سبک است . عقاید و افکار خواجه را می توان در منازل السائرین مطالعه نمود. او حافظه ای قوی داشت و گویند سی هزار حدیث حفظ بوده است.

« تصوف و عرفان و شیوه تربیت اخلاقی عرفا و متصوفه و مربیان بزرگ عرفان و بیان»

« از خواجه عبداله انصاری»

صوفی و صوفیان – منشاء کلمه صوفی

هر چند بحث درباره کلمه صوفی و اشتقاق آن ممکن است ما را از هدف اصلی این گفتار باز دارد ولی برای روشن شدن ذهن خوانندگان گرامی بی مناسبت نخواهد بود با جمال نظریه های مختلف را گوشزد کنیم :

گذشته از اینکه کلمه صوفی را به صف وصفه نسبت داده اند چهار فرض دیگر نیز در این باره آمده است :

۱- نسبت کلمه صوفی به صوفی که نام غوث بن مرن ابن تمیم بن مریاغوث بن مربن ادبن طانحه که یکی از پارسایان عهد جاهلیت عربستان بوده است.

۲- نسبت کلمه صوفی به صوف که برخی از محققان آن را بر دیگر فرضها ترجیح داده اند.

۳- نسبت کلمه مزبور به صفا که قشری آنرا بعید می دانند.

۴- نسبت آن به کلمه سوفیای یونانی که از گفته های ابوریحان بیرونی است و فن هامر خاور شناس و دیگران آنرا تایید کرده اند.

تصوف چیست ؟

آکنده بودن نوشته های پیشوایان عرفان و تصوف از تعبیرهای مبهم و غامض ، بیان مطلب ها به شیوه ی اشاره و کنایه و راز از یک سو و تلفیق این طریقه از اندیشه های فلسفی ، مذاهب ، مکتبها و شریعتهای گوناگون کهن از سوی دیگر سبب شده است که آوردن تعریف جامع و مانعی برای تصوف امری دشوار و بلکه امکان ناپذیر باشد بویژه که بسیاری از اندیشمندان کنونی نسبت بهر موضوعی بنام « تعریف » درباره مسائلی هم بسته به زندگی چون تربیت و اجتماع و هر آنچه به طبیعت آدمی وابسته باشد و از مفهومی های زنده ی تغییر پذیر بشمار رود بدگمان اند و هر تعریفی را برای اینگونه موضوعها کم فایده می پندارند . از اینرو گذشتگان هم به علت اختلافهای فاحشی که در میان طریقت تصوف یافته اند بر آن شده اند که به حقیقت آن نمی توان پی برد.

غزالی می گوید : تصوف امری باطنی است که نمی توان بدان آگاه شد و صاحب اللمعات می نویسد :

در قدیم مردم در تعریف تصوف سرگردان بودند و در این باره با صد عقیده و رای منشعب شدند . و گفته های مردم درباره تصوف از هزار عقیده و رای هم فزونی یافت و این امر دستاویز کسانی شد که نمی خواستند چنین تعاریفی را بپذیرند : بهر حال :

تصوف عبارت از هرگونه عاطفه و جدان است و استواری است که هیچ سستی بدان راه نیابد و دودلی یا تردید بدان نسازد .

تصوف بار انداختن بر درگاه یار است هر چند از آن رانده شود ( ابوعلی رودباری) . تصوف آن است که حق ترا نسبت بخود بمیراند و به حق زنده کند ( شیخ جنید بغدادی) . باری تعریف تصوف هر چه باشد ما را از این حقیقت باز نمی دارد که بدانیم مکتب این گروه بجز طریقه کسانیکه برپا و با شیوه ظاهربینی و سالوسی خود را به صوفیان منتسب کرده و مانند برخی از طریقه های دیگر مذهبی آن را بصورت دکانداری و وسیله کسب مال و منال و جاه و مقام درآورده اند مبتنی بر پارسایی و راستی و اخلاص و دلاوری و عشق به حقیقت و جان سپاری در راه آن و بسی از خواستهای بلند بوده است و به ویژه صفتهای ایثار و بشردوستی این گروه آدمی را به عالی ترین خصلتهای انسانی رهبری می کند و می توان شیوه ی نظر ی و عملی تربیتهای اخلاقی آن گروه را از مهمترین شیوه های اخلاقی بشمار آورد.

و برای دریافتن این حقیقت بهترین تالیفی که با روشی ساده و علمی تدوین شده و مقامات و مقامها و منازل سالکان این طریقت را نشان داده است کتاب منازل السائرین تالیف پیشوای بزرگ متصوفه یعنی خواجه عبداله انصاری متوفی توجه صاحبدلان بوده است چنانکه چندی پیش دو شرح گرانمایه خطی بر این کتاب بدست آمد و انستیتوی علمی فرانسه در قاهره هر دو را به چاپ رسانید ، یکی از شرحهای مزبور تالیف ابو محمد عبدالمیعطی بن ابی الثنامحمود بن عبدالمیعطی لخمی اسکندری است که در اوائل قرن هفتم هجری نوشته شده و در سال ۱۹۵۴ به طبع رسیده است .

و دیگری تالیف حسن بن محمد فرکاوی قادری است که در اواخر قرن هشتم هجری تالیف یافته و در سال ۱۹۵۳ به چاپ رسیده است .

خواجه عبداله انصاری نیز در مقدمه این تالیف گرانقدر ( منازل السائرین) اختلاف نظرها را تائید می کند و می نویسد : سیر کنندگان در این مقام ها بر اختلافات عظیمی هستند که ترتیب قاطعی آنها را گرد نمی آورد و نهایتگاه جامعی را پی جویی نمی کنند ، بهمین سبب عارف سخندان که در زبان تازی همچون پارسی استاد مبرز و شیوائی بود ، بر آن می شود که با بیانی موجز و به شیوه ای عالمانه مقامهای صوفیان را تدوین کند تا برای سالکان و سائران راهنمای روشنی باشد ، وی در مقدمه از ابوبکر کتای نقل می کند که :

« میان بنده و حق هزار مقام از نور و ظلمت است . » و عبدالمیعطی شارح می نویسد :

« پیشوای ما بر این میزان یعنی هزار مقام هم افزوده و هر یک از بابهای دهگانه را به سه درجه تقسیم نموده و برای هر یک از درجات مراتبی قائل شده است .»

و اینک بشیوه فهرست وار مقامهای مزبور را که از عالی ترین دستورهای تربیت عملی و نظری گروه صوفیان است بنظر خوانندگان ارجمند می رسانیم :

الف : بدایت ها ده باب است بدینسان : باب بقظه ( بیداری ) و سببهای یقظه سه چیز است از نگریستن دل به نعمت ها ۲- مطالعه ی جنایت و آگاهی بر خطر و آمادگی برای تدارک آن .

۳- متوجه شدن به شناختن فزونی و نقصان و نگریستن دل به نعمتها و یا شناختن نعمت به سه چیز صافی شود :

  1. به نور خرد
  2. به نگریستن به برق منت
  3. به پند گرفتن به مردم بلا دیده

و مطالعه خبایث به سه چیز صحت پذیرد :

  1. – به بزرگداشت حق
  2. ۲- به شناختن جان ۳
  3. – به گواهی و شناختن فزونی

و نقصان به سه چیز استقامت پذیرد :

  1. به شنیدن دانش
  2. به اجابت انگیزه های حرمت
  3. به هم نشینی با شایستگان .

 و بنابراین نخستین باب بدایت ها که یقظه باشد خود دارای نه مقام و مرتبه است .

ب: باب التوبه و آن دارای سه شرط است :

  1. پشیمانی
  2. مقام اعتذار ( عذر خواهی)
  3. جدا شدن از زشتی و گناه و بازگشت به اصلاح کار خویش .

و حقیقت توبه سه چیز است :

  1.   در نگریستن به گناه و قضیه
  2. دانستن اینکه درخواست بصیر ادق بر هیچ کار نیکی مسبوق نیست
  3. نیک شمردن آنچه را خدا نیک شمرده و زشت دانستن آنچه را خدا زشت دانسته است .

و باز سه تقسیم دیگر نیز در این باره می آورد :

  1.  سنجش میان نعمت خدا و گناه خویش و این بر کسی که او را از این سه امر نیست دشوار است :

الف – نور حکمت ب – بدگمانی به نفس ج – باز شناختن نعمت از فتنه و نعمت

  1.  باز شناختن آنچه برای حق است از آنچه برای تو یا از تو است
  2.  شناختن اینکه هر طاعتی شخص را خشنود کند بزیان اوست .

د: باب الانابه و در آن نیز مانند بابهای پیشین تقسیماتی است و از یاد کردن آنها برای گریز از اطناب صرفنظر می شود و از این پس تنها به ذکر قسمتها و سپس به بابها اکتفا می شود.

ه – باب التفکر و باب التذکر – باب الاعتصام ح- باب الگریز ط – باب الریاضهی – باب السماع

۲- قسم بابها « درها » و آن نیز ده باب است به شرح زیر :

  1. حزن
  2. خوف
  3. اشفاق
  4. خشوع
  5. اخبات ( و آن از نخستین درجات طمانینه است)
  6. زهد
  7. ورع
  8. تبتر ( انقطاع به خدا یکسره)
  9. رجاء
  10. رغبت.

۳- تقسیم رفتار و کردار و معاملات و آن نیز دارای ده باب است :

۱- رعایت ۲- مراقبت ۳- حرمت ها ۴- اخلاص ۵- تهذیب ۶- استقامت ۷- توکل ۸- تفویض ( تفویض الامر الی اله) ۹- ثقه و اعتماد و اطمینان ۱۰- تسلیم

  1. تقسم ابواب الاخلاق :

اخلاق هم دارای ده باب است :

  1. صبر
  2. رضا
  3. شکر
  4.  حیاء
  5. صدق
  6. ایثار
  7. خلق
  8. تواضع
  9. فتوت
  10. انبساط

  1.  تقسیم الاصول و آنرا ده باب است :
  2. قصد
  3. عزم
  4. اراده ها
  5.  ادب
  6. یقین
  7. انس
  8. ذکر
  9. فقر
  10. غنا
  11. مقام
  1.  تقسیم وادیها و آنرا نیز ده باب است :
  2. وادی احسان
  3. وادی علم
  4. وادی حکمت
  5.  بصیرت
  6. فراست
  7.  تعظیم
  8. الهام
  9. مسکنت
  10. وادی طمانینه
  11. وادی همت

.

  1.  تقسیم یا قسم الاحوال که دارای ده باب است :
  2. محبت
  3. غیرت
  4. شوق
  5. قلق
  6. عطش
  7. وجد
  8. دهش
  9. هیمان
  10. برق
  11. شوق

۸- قسم الولایه : ولایتها هم دارای ده باب است بدینسان :

  1.  لخط ( نگریستن )
  2. وقت
  3. صفا
  4. سرور
  5. سر
  6. نفس
  7. غربت
  8. غرق
  9. غیبت
  10. تمکن

۹- اقسام یا قسم الحقیقت و آن ده باب دارد :

  1.  مکاشفه
  2. مشاهره
  3. معاینه
  4. حیات
  5. قبض
  6. بسط
  7. سکر ( مستی )
  8. صحو ( هشیاری )
  9. اتصال
  10. انفصال

۱۰- تقسیم النهایه و آن هم شامل ده باب به شرح زیر :

  1.  معرفت
  2. فنا
  3. بقا
  4. تحقیق
  5. تلبیس ( جامه پوشیدن)
  6. وجود
  7. تجرید
  8.  تفرید
  9. تجمع ( جمع)
  10. توحید

« شیوه تدوین خواجه در این کتاب »

شیوه خواجه عبداله انصاری در تدوین این تالیف مهم این است که در آغاز هر یک از این بابهای ده گانه یکی از آیات قرآن را یاد می کند ، نشان دهد که طریقت تصوف با حقیقت تشرع ( شریعت مقدس اسلام) یکسان است . و بویژه درباره شطحیات گفتگو نمی کند و آنها را از مقامها نمی شمارد و آن را سبیل عمومی نمی داند و اینک برای پی بردن بدین شیوه ترجمه باب قصد از قسم اصول را بعین را بنظر خوانندگان می رسانیم :

در باب القصد : خدای تعالی می فرماید : و من یخرج من بیته مهاجراٌ الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله .

قصد گردآوری همت بر تجرید برای طاعت است و آن را سه درجه است : ۱- درجه نخست انگیزه تمرین و ارتیاض و رهایی از دو دلی و خواننده به پرهیز از قصدهای این جهانی است و این قصد پایه و اصلو سلوک مبتدی است .چه هنگامیکه آهنگ وی در نیکی درست باشد و ه خویش را در آن گردآورد , دو دلی وی رانده شود و جان وی آرامش پذیرد و از اقدام بر آن نهراسد و بدان خو گیرد و از هر چه به غرفهای سرگرم کننده و از این جهانی وابسته باشد دوری گزیند . شرح عبدالمعطی بر گفته های خواجه عبدالله انصاری.

۲- درجه دوم قصد است که بهر سببی برخورد کند آنرا ببرد و بهر مانعی برسد آنرا براندازد و با هر دشواری روبرو بشود آنرا آسان سازد و این آهنگ کامل تر و نیرومند تر از آن پیشین است و آن را آهنگ رونده سالک دانند وروده به سبب آهنگ نیرومند خویش و به علت گردآوردن هم خود در بدست آوردن مرادش آن را می یابد اگر سبب سرگرم کننده ای برای وی پیش آید آن را از میان می برد و اگر میان وی و مطلوبش حائلی پدید آید آنرا دور می کند و با دوستی این آهنگ هیچگونه دشواری و تکلیفی برای وی باقی نمی ماند بلکه آهنگ وی ( تصمیم و همت و جزم وی ) هرگونه دشواری را بر وی آسان می کند .

۳- و درجه سوم آهنگ فرمانبری برای تهذیب علم و آهنگ اجابت بکام نهادن بر خلاف انگیزه های نفس و آهنگ درآمدن در دریای فنا است :

« شیخ … در این درجه سه درجه دیگر از آنها را گرد آورده که برخی از آنها کاملتر از برخی دیگر است نخست آهنگ فرمانبری است که برای تهذیب دانش است و آن آهنگ مرید آراسته بخویها و شریعت پذیره و پرهیز کننده از سرشتهای نکوهیده است و این آهنگ تنها به فرمانبری از شرع و رفتار باقتضای امر و نهی است و چنین مریدی یا به تن خویش و یا بوسیله شیخ متصف به چنین خصلتهای تهذیب می شود . و به احکام و دستورات الهی از صمیم دل و جان دانا می گردد.

آهنگ دیگر یا اجابت بگام نهادن بر خلاف انگیزه های نفس از آهنگ نخست که کاملتر است . چه آهنگ مزبور بر این یکی مترتب می باشد از اینرو که باید همه ی اختیارهای خود را کنار نهد و در همه کارهائیکه برای او پیش می آید و بر ظاهر و باطن او جاری می شود به فرمان پروردگار خویش باشد و از آن فرمانبری کند هر چند مخالف امیال ( میلهای ) او باشد . از این رو وی به انجام چنین فرمانهایی از روی تمام پاسخ می دهد . مگر آن که حق ویرا بدوری کردن و نفرت از کاری فرمان دهد .

و آهنگ درآمدن در دریای فنا آن است که هم ( همت) خویش را گردآورند و ویژه بسوی خدا متوجه سازند و ذکر او را در نهایت بزرگی بر زبان جاری کنند و هر سرگرم کننده ای را که مانع توجه به وی باشد از میان بردارند تابنده جز از ذکر خدا و یاد خدا غافل نشده و حتی از ذکر خدا فانی شود .

و خواجه عبداله در تاویل همین آیه در نوبت سوم تفسیر کشف الاسرار آنگاه که مهاجران را به سه گروه تقسیم می کند و دسته ای را از مهاجران از بهر دنیا و دسته ای دیگر را زاهدان می خواند و می گوید سه دیگر( دسته سوم ) عارفان اند که هجرت ایشان از بهر مولی بود و هجرت ایشان هم در نهاد ایشان بود . در پرده های نفس هر کس تا بدل رسند و آنگاه در پرده های دل هجرت کنند تا بجان رسند و آنگه در پرده های جان هجرت کنند تا به وصال جانان رسند :

گفتم کجات جویم ای ماه دلستان گفتا قرارگاه منست جان دوستان

در اینجا سزاست برای حسن ختام نمونه های معروفی از مناجات نامه خواجه عبداله انصاری را در اینجا نقل کنیم :

قسمتی از فرازهایی از

« مناجات نامه خواجه عبداله انصاری»

در کودکی پستی در جوانی مستی در پیری سستی پس کی خدا پرستی اگر بر هوا پری مگسی باشی و اگر بردریا روی خسی باشی ، دلی بدست آور تا کسی باشی الهی هر که را عقل دادی چه ندادی ؟ و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟ الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبداله مجرم است از دوستان است الهی اگر گوئی بنده من ، از آسمان می گذرد خنده من .

و این رباعی خواجه خیلی عبرت انگیز است :

عیب است بزرگ بر کشیدن خود را      از جمله خلق برگزیدن خود را

از مردمک دیده بباید آموخت            دیدن همه کس را و ندیدن خود را

الهی یکتای بی همتائی و قیوم توانائی، بر همه چیز دانائی و بینائی و بی عیب مصفائی و از شریک مبرائی ، مسند نشین استغنائی ، چشمه الوهیت بتو زیبد ملک خدائی الهی در جلال رحمانی و در کمال رحیمی ، نه محتاج مکانی و نه آرومند زمانی ، نه کس بتو ماند و نه بکس مانی ، پیداست که در میان جانی ، بلکه جان زنده بچیزی است که تو آنی ! الهی به وجود خود قائمی و بشکر خود مشکور ، بعلم عارف نزدیکی و به جهل جاهل در افترانی الهی ترا به عظمت ستودن وسیله سروز است و بشکر نعمت تو زبان گشودن مرتبه غرور است الهی بر هر که داغ محنت خود نهادی خرمن وجودش را بباد نیستی بردادی . الیه هر که ترا شناخت هر چه غیر از تو بود بینداخت .

الهی چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق . الهی از کشته تو خون نیاید و از سوخته تو دود ، کشته تو بکشته شدن شاد و سوخته تو بسوختن خوشنود.

الهی من کیستم که ترا خواهم چون از قسمت خود آگاهم ، از هر چه می پندارم کمترم .

الهی عاجز و سرگردانم و درمنده و حیرانم . نه آنچه را دارم دانم.

الهی اگر ترا باید عبداله آن کند که شاید و اگر خود را باید عبداله آن کند که نشاید ، الهی عزت و کبریائی از آن تو و در قیامت مطیعان راحله احسان تو.

۲

ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای صمدی که از ادراک ما جدایی و ای ذات یکتایی که در ذات و صفات بی همتایی و ای قادری که خدائی و ای ذات یکتایی که در ذات و صفات بی همتایی و ای قادری که خدایی را سزایی و ای خالقی که گمراهان را راهنمایی، جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده و چشم ما را ضیای خود ده و ما را از فضل و کرم خود آن ده که آن به .

الهی عذر ما بپذیر و بر عیبهای ما مگیر ، الهی همه عمر خود بر باد دادیم و بر تن خود بیداد ، بود و نبود ما یکسان از غم ، ما را شادی رسان الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست . دستم گیر که جز فضل تو پناهم نیست . الهی بنیاد توحید ما خراب , باغ امیدما بی آب مکن . الهی بر سر ما خاک خجالت نثار مکن و ما را ببلای خود گرفتار مکن .

الهی فرمودی که در دنیا بدان چشم که در توانگران می نگرید ، بدرویشان و مسکینان نگرید . الهی تو کریمی را والاتری که در آخرت بدان چشم که در مطیعان نگری در عاصیان نگری.

الهی بهشت بیتو جای شادی نیست و جز از دوستی تو روی آزادی نیست.

الهی دلی ده که در حرص و آز بر ما باز نشود و قناعتی ده که چشم امید ما جز بروی تو باز نشود.

الهی دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.

الهی تحقیقی ده که از دنیا بیزار شویم و توفیقی ده که در دین استوار شویم .

الهی تو بساز کار من و منگر بکردار من ! الهی تو بساز که دیگران ندانند و تو بنواز که دیگران نتوانند.

الهی دلی ده که طاعت افزون کند و توفیق طاعتی که به بهشت رهنمون کند .

الهی دلی ده که در آن آتش هوی نبود و سینه ای ده که در آن رزق و ریا نبود.

الهی دیده ای ده که جز ربوبیت تو نه بیند و دلی ده که داغ عبودیت تو گزیند و نفسی که حلقه عبودیت تو در گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.

الهی یافت تو آرزوی ما است و دریافت تو نه بقوت بازوی ما است . آنرا که خواندی واسطه ای در میان نبود و آنرا که راندی هیچ گناهی نکرده بود .

الهی نچه تو کشتی آب ده و آنچه عبداله را کشت بر آب ده !

۳

الهی ما را در دنیا معصیت می کردیم حبیب تو محمد (ص) غمگین میشد و دشمن ابلیس شاد، الهی اگر فردا عقوبت کنی باز حبیب الله العالمین دوست تو محمد (ص) اندوهگین شود و دشمن تو و ما شاد گردد.

الهی دو شادی به دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست خود محمد (ص) منه.

الهی اگر پرسی حجت نداریم و اگر بسنجی بضاعت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم .

مائیم همه مسلمان بیمایه و همه از طاعت بی پیرایه و همه محتاج و بی سرمایه الهی چون نیکان را استغفار باید کرد ، نانیکان را چه باید کرد ؟

الهی مبینی و میدانی و برآوردن می توانی . الهی چون همه آن کنی که می خواهی پس از این بنده مفلس چه می خواهی . الهی آمرزیدن مطیعان چه کار است . کرمی که همه را نرسد چه مقداب است ؟

الهی آفریدی رایگان و روی دادی رایگان . پس بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان .

الهی محبت تو بجان است . محبت دوستان تو هم بجان است و با غیر ایشان تاب جان است .

الهی به حور قصور ننازیم اگر نفسی با تو پردازیم ، اگر بدوزخ بری دوی دار نیستیم و اگر به بهشت بری خریدار نیستیم.

الهی دعا بدرگاه تو لجاج است ، چون دانی که بنده به چه محتاج است.

الهی عبداله کاش خاک بودی تا نامش از دفتر جهان پاک بودی.

الهی همه از تو ترسند و عبداله از خود زیرا که از تو نیکی آید و از عبداله بدی.

الهی اگر چه نور در عبادت است ، اما کار به عنایت است .

الهی اگر چه شب فراق تاریکست دل خوشدارم که صبح وصال نزدیک است .

الهی آنرا که خواهی آب در خوی او روانتر است و آنرا که نخواهی چه درمان است.

الهی در اصطفاء در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس تو بیختی ! از روی ادب ما بد کردیم ، اما در حقیقت تو فتنه انگیختی !!! استغفرالله و اتوب الیه.

الهی چون آتش فراق داشتی با آتش دوزخ چه کار داشتی . الهی روزگاری ترا می جستم خود را می یافتم . اکنون خود را می جویم ترا یافتم.

الهی بر عجز و بیچارگی خود گواهم و از لطف و عنایت تو آگاهم ! خواست خواست تو است من چه خواهم ؟ ( من چه دانم ؟)

الهی چون سگ را بار است و سنگینی را دیدار است . پس عبداله را با ناامیدی چه کار است !

آثار :

  1. انوار التحقیق
  2. رساله اربعین
  3. منازل السائرین
  4. طبقات الصوفیه
  5. تفسیر خواجه عبد الله
  6. زاد العارفین
  7. محبت نامه
  8. قلندر نامه
  9. رساله واردات
  10. ذکام الکلام تفسیر قرآن عظیم اشان
  11. طبقات الصوفیه
  12. منازل السارین
  13. صد میدان
  14. مناجات نامه یا الهی نامه
  15. کتاب القواعد

 

 

 

.

دسته‌ها
شعرا عارف قرن هشتم هجری - 679 الی 776 شمسی

زندگی نامه شیخ امین‏الدین محمد بلیانی

شیخ امین‏الدین محمد بلیانی در سال ۶۵۰ -۶۷۰ هجری – در کازرون به دنیا آمد. پدر و اجداد پدری او همه از علما، مشایخ و عارفان زمان خود بودند. کاملترین نسب او را سخاوی چنین آورده است:

امین‏الدین محمدبن زین‏الدین‏علی‏بن ضیاءالدین مسعودبن نجم‏الدین‏محمدبن علی‏بن احمدبن عمربن اسماعیل بن ابی‏علی‏حسن الدقّاق‏بن علی‏بن محمدبن اسحاق‏بن عبدالرحیم‏بن اسحاق.

از کودکی زیر نظر پدر و عمو به جرگه اهل خانقاه درآمد و اهل ذکر و ریاضت و تحصیل علم شد. در هشت سالگی نزد استاد نورالدین که خادم زاهدابوبکر همدانی بود، درس قرآن را شروع کرد و چنان‏که خود می‏گوید: روزها به مکتب‏خانه و شب‏ها به خانقاه می‏رفته است.

در حدود ده‏سالگی پس از اتمام درس قرآن، تحصیل علم را شروع کرد. ابتدا نزد پدر و بعد نزد فقیه عثمان کهفی، درس فقه و نزد مولانا رشیدالدین احمد کازرونی درس حدیث خواند. پس از آن برای کسب علم بیشتر آغاز سفر کرد. در دوازده سالگی در شیراز تحصیل علم می‏کرد و با مشقت روزگار می‏گذرانید.

در چهارده سالگی در کازرون از شیخ عبدالله تلقین ذکر شنید و به گفته خود او «در همان سال فتح این کار، او را پدید شد».

شیخ در زمان تحصیل علم با دختر عموی خود، بی‏بی نصرت‏خاتون ـ دختر شیخ عبدالله بلیانی ـ ازدواج کرد. اما همچنان در خانقاه، تمام روز، وقت خویش را به مطالعه و تمام شب به ذکر و اوراد مشغول بود. پس از مدتی که همسر زبان شکایت می‏گشاید که «مرا تحمل بیش از این نماند» … شیخ از او صاحب فرزندی به نام محب‏الدین‏محمد شده است. گور بی‏بی نصرت همچنان در محله علیای کازرون باقی‏ست.

در ۲۴ سالگی، پس از وفات پدر در سال ۶۷۳ – ۶۹۳ هجری –  به جانشینی پدر نشست محمودبن عثمان درباره او می‏نویسد: در سی سالگی فرزندان طریقت از وی برخورداری یافته و در ۴۲ سالگی «چهل درویش سالکِ صاحب تجرید» در خانقاه علیا داشته است.

زرکوب شیرازی از سفر حج او و دریافتن جمعی از مشایخ و اهل الله در این سفر خبر داده است. چند حکایت جواهر در باره این سفر است.

او در ۴ فروردین ماه ۷۲۴   – 11 ذیقعده ۷۴۵ هجری – در ۷۵ سالگی درگذشت و در خانقاه خویش موسوم به خانقاه علیای کازرون به خاک سپرده شد.

طریقت شیخ

عرفان شیخ، بیشتر زاهدانه و نزدیک به زهد عرفای قرون اول اسلامی است. مبانی عرفان او را می‏توان در زهد و رعایت تقوی، ریاضت شرعی در مخالفت با نفس در خوردن و پوشیدن و خوابیدن، نماز و ذکر و خلوت نشینی دانست؛ بعلاوه توجه ویژه به اوضاع اجتماعی و مشکلات مردم. او هیچ گاه خود را از ریاضت و دعا و ذکر، بی نیاز نمی‏دید و تا آخر عمر لحظه‏ای از مبارزه با نفس دست بر نداشت. کهنه می‏پوشید و کم می‏خورد؛ و حتی در دل تابستان گرم جنوب، آب خنک نمی‏نوشید.

او تاکید دارد که «نباید کاری کرد که مردم به طایفه صوفیه، بدگمان شوند و زبان ملامت بر آنان بگشایند». و برای همین او و اهل خانقاهش از بسیاری از اتهامات و معایب اهل خانقاه که دامن تصوف را آلوده است، بری بودند. در طریقت و گفتار او هیچ سخن خلاف شرعی وجود نداشت. خود از شطح و طامات گویی بیزار بود و مریدان را از سخن گفتن در این باب پرهیز می‏داد. در باب سماع نیز نظر معقولی دارد.. او همه انسانها را فارغ از‏اندیشه و اعتقادشان، بندگان خدا و مستحق کمک رساندن می‏داند. بارها به شفاعت جهودان به دیوان می‏رود «چه جای مؤمنان و مسلمانان که در حق جهودان و بی‏دینان شفقت و مرحمت مبذول می‏داشت». مثل هر مسلمان معتقدی به زیارت خانه خدا رفته و ازدواج کرده است. اگرچه دراویش را به ازدواج نکردن سفارش می‏کند «شیخ بفرمود تا هر درویشی که تأهل می‏سازد ما از آن رضا نمی‏دهیم که نباید به سبب مشغولی آن از راه باز ماند. »

با آنکه خود صاحب طریقتی مستقل است، آن‏چنان شیخ مرشد و سلسله او را ارج نهد و کارهای بزرگی به نام او انجام می‏دهد که بسیاری او را به اشتباه از مشایخ سلسله مرشدی دانسته‏اند، و این خود حاکی از به دور بودن او از دکان‏داری بسیاری از اهل خانقاه است.

شیخ امین‏الدین و سلسله مرشدیه

سلسله تلقین ذکر و شجره خرقه شیخ امین‏الدین از طریق شیخ عبدالله و شیخ اصیل‏الدین و رکن‏الدین سجاسی به ابونحیب سهروردی می‏رسد. زرکوب شیرازی روایت دیگری نیز نقل می‏کند که شیخ نجیب سهروردی به واسطه شیخ ابوالعباس احمدبن محمد نهاوندی به ابوعبدالله خفیف یا از طریق شیخ احمد غزالی به جنید بغدادی می‏رسد.

شیخ امین‏الدین به تصریح محمود بن عثمان، بعد از مرگ پدر ـ که خود جانشین و خلیفه شیخ عبدالله بود ـ از سال ۶۹۳ تا ۷۴۵ جانشین پدر بود و خلق را به خدای می‏خواند. پس از شیخ نیز برادرش امام‏الدین محمد، خلیفه و جانشین او بود. او همچنین چند خانقاه مستقل به نامهای: بلدالعتیق، قدیم، پای کوه و علیا و سفلی (شاید همان قدیم) داشته است. بنابراین شیخ از نظر طریقت، خرقه، خلافت و نظام خانقاهی، ارتباطی با سلسله مرشدیه نداشته است. اما ظاهراً ضعف خلفا و دستگاه مرشدی در این دوره از طرفی، و ارادت قلبی و کارهای مخلصانه شیخ امین‏الدین در حق شیخ مرشد و خانقاه او و همچنین توجه ویژه حاکمان وقت به شیخ، باعث شد که دستگاه مرشدی در این دوره شدیداً تحت تأثیر نفوذ معنوی و شخصیت شیخ امین‏الدین قرار گیرد.

محمودبن عثمان نیز که خود بزرگترین سیرت‏نامه را برای شیخ ابواسحاق نوشته است، هیچ اشاره‏ای به خطبای مرشدی در دوره خود ـ که خلافت ظاهراً موروثی این خاندان بود ـ نمی‏کند؛ و شاید به‏عمد، خلافت رسمی سلسله مرشدی را تمام شده به حساب آورده و سید داوود فهلوی را آخرین کسی می‏داند که خرقه شیخ به او رسیده است. او سعی می‏کند شیخ امین‏الدین را عملاً جانشین خلفای مرشدی نشان دهد؛ و از زبان معتبرین خانقاه مرشدی، چون شیخ عمر کارزیاتی و زاهدمحمد فیروزآبادی سخنانی در بشارت ظهور امین‏الدین از شیخ مرشد نقل می‏کند که «شخصی پدید شود که او مرا چون فرزند بود… و من جمله کارهای خود را به وی تفویض کنم». او در حکایتی دیگر از قول شیخ مرشد می‏آورد: « این نذر به شیخ امین‏الدین برید که نذورات من حواله به وی کرده‏اند.

آثار :

  1. دیوان اشعار
  2. بدایه الذاکرین

آنانکه فلک ز نور  دهر آرایند            تا ظن نبری که باز نایند آیند

از دامن آفتاب تا جیب زمین               رسمی است که تا خدا نمیرد زایند

من خار غمت به مردم دیده کشم          جور و ستم با دل غمدیده کشم

وانگه که بمیرم رقم بندگیت               بر ذره استخوان پوسیده کشم

ای دل پس زنجیر چو دیوانه نشین      در دامن درد خویش مردانه نشین

ز امد شدن بیهد خود را پی کن         معشوق چو خانگی است در خانه نشین

 

.