دسته‌ها
اشکانیان

آغاز داستان پادشاهى اشکانیان

کنون اى سراینده فرتوت مرد

سوى گاه اشکانیان باز گرد

چه گفت اندر آن نامه راستان

که گوینده یاد آرد از باستان‏

پس از روزگار سکندر جهان

چه گوید کرا بود تخت مهان‏

چنین گفت داننده دهقان چاچ

کزان پس کسى را نبود تخت عاج‏

بزرگان که از تخم آرش بدند

دلیر و سبکبار و سر کش بدند

بگیتى بهر گوشه‏یى بر یکى

گرفته ز هر کشورى اندکى‏

چو بر تختشان شاد بنشاندند

ملوک طوایف همى خواندند

برین گونه بگذشت سالى دویست

تو گفتى که اندر زمین شاه نیست‏

دسته‌ها
اشکانیان

خواب دیدن بابک در کار ساسان

سکندر چو نومید گشت از جهان

بیفگند رایى میان مهان‏

بدان تا نگیرد کس از روم یاد

بماند مر ان کشور آباد و شاد

چو دانا بود بر زمین شهریار

چنین آورد دانش شاه بار

چو دارا برزم اندرون کشته شد

همه دوده را روز برگشته شد

پسر بد مر او را یکى شاد کام

خردمند و جنگى و ساسان بنام‏

پدر را بران گونه چون کشته دید

سر بخت ایرانیان گشته دید

از ان لشکر روم بگریخت اوى

بدام بلا در نیاویخت اوى‏

بهندوستان در بزارى بمرد

ز ساسان یکى کودکى ماند خرد