کنون اى سراینده فرتوت مرد
سوى گاه اشکانیان باز گرد
چه گفت اندر آن نامه راستان
که گوینده یاد آرد از باستان
پس از روزگار سکندر جهان
چه گوید کرا بود تخت مهان
چنین گفت داننده دهقان چاچ
کزان پس کسى را نبود تخت عاج
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکبار و سر کش بدند
بگیتى بهر گوشهیى بر یکى
گرفته ز هر کشورى اندکى
چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوایف همى خواندند
برین گونه بگذشت سالى دویست
تو گفتى که اندر زمین شاه نیست