باب پنجم در باب تسلیم و رضا

باب پنجم در باب تسلیم و رضا

یکی آهنین پنجه در اردبیل

یکی آهنین پنجه در اردبیل همی بگذرانید بیلک ز بیل…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

شبی کردی از درد پهلو نخفت

شبی کردی از درد پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

یکی روستایی سقط شد خرش

یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

شنیدم که دیناری از مفلسی

شنیدم که دیناری از مفلسی بیفتاد و مسکین بجستش بسی…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

فرو کوفت پیری پسر را به چوب

فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

بلند اختری نام او بختیار

بلند اختری نام او بختیار قوی دستگه بود و سرمایه…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

یکی مرد درویش در خاک کیش

یکی مرد درویش در خاک کیش نکو گفت با همسر…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

چنین گفت پیش زغن کرکسی

چنین گفت پیش زغن کرکسی که نبود ز من دوربین…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

چه خوش گفت شاگرد منسوج باف

چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و…

بیشتر بخوانید »
باب پنجم در باب تسلیم و رضا

شتر بچه با مادر خویش گفت

شتر بچه با مادر خویش گفت: بس از رفتن، آخر…

بیشتر بخوانید »