یکی آهنین پنجه در اردبیل همی بگذرانید بیلک ز بیل…
بیشتر بخوانید »باب پنجم در باب تسلیم و رضا
شبی کردی از درد پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت…
بیشتر بخوانید »یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان…
بیشتر بخوانید »شنیدم که دیناری از مفلسی بیفتاد و مسکین بجستش بسی…
بیشتر بخوانید »فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر…
بیشتر بخوانید »بلند اختری نام او بختیار قوی دستگه بود و سرمایه…
بیشتر بخوانید »یکی مرد درویش در خاک کیش نکو گفت با همسر…
بیشتر بخوانید »چنین گفت پیش زغن کرکسی که نبود ز من دوربین…
بیشتر بخوانید »چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و…
بیشتر بخوانید »شتر بچه با مادر خویش گفت: بس از رفتن، آخر…
بیشتر بخوانید »