یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای…
بیشتر بخوانید »باب چهارم در تواضع
شکر خنده ای انگبین می فروخت که دلها ز شیرینیش…
بیشتر بخوانید »شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور و…
بیشتر بخوانید »شنیدم که فرزانه ای حق پرست گریبان گرفتش یکی رند…
بیشتر بخوانید »جوانی خردمند پاکیزه بوم ز دریا برآمد به در بند…
بیشتر بخوانید »سگی پای صحرا نشینی گزید به خشمی که زهرش ز…
بیشتر بخوانید »شنیدم که در دشت صنعا جنید سگی دید بر کنده…
بیشتر بخوانید »بزرگی هنرمند آفاق بود غلامش نکوهیده اخلاق بود از این…
بیشتر بخوانید »شنیدم که وقتی سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون با…
بیشتر بخوانید »کسی راه معروف کرخی بجست که بنهاد معروفی از سر…
بیشتر بخوانید »