هشت کتاب

مسافر

مسافر

دم غروب، میان حضور خسته اشیا. نگاه منتظری حجم وقت…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

پاراه

نه تو می‌پایی، و نه کوه، میوه این باغ: اندوه،…

بیشتر بخوانید »
مرگ رنگ

مرگ رنگ

رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

تا گل هیچ

می‌رفتیم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سیاه! راهی…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

نا

باد آمد، در بگشا، اندوه خدا آورد. خانه بروب، افشان…

بیشتر بخوانید »
مرگ رنگ

دیوار

زخم شب می شد کبود. در بیابانی که من بودم…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

و چه تنها

ای در خور اوج! آواز تو در کوه سحر، و…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

غنچه یک خوابیم

آری، ما غنچه یک خوابیم. غنچه خواب؟ آیا می‌شکفیم؟ یک…

بیشتر بخوانید »
مرگ رنگ

نایاب

شب ایستاده است. خیره نگاه او بر چهارچوب پنجره من.…

بیشتر بخوانید »
شرق اندوه

به زمین

افتاد. و چه پژواکی که شنید اهریمن، و چه لرزی…

بیشتر بخوانید »