اردشیر بابکان
آموختن پند از کار اردشیر و یاد نیک او
الا اى خریدار مغز سخن
دلت بر گسل زین سراى کهن
کجا چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همى با کسى آرمید
اگر شهریارى و گر پیش کار
تو ناپایدارى و او پایدار
چه با رنج باشى چه با تاج و تخت
ببایدت بستن بفرجام رخت
اگر ز آهنى چرخ بگدازدت
چو گشتى کهن نیز ننوازدت
چو سرو دلاراى گردد بخم
خروشان شود نرگسان دژم
همان چهره ارغوان زعفران
سبک مردم شاد گردد گران
اگر شهریارى و گر زیر دست
بجز خاک تیره نیابى نشست
الا اى خریدار مغز سخن
دلت بر گسل زین سراى کهن
کجا چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همى با کسى آرمید
اگر شهریارى و گر پیش کار
تو ناپایدارى و او پایدار
چه با رنج باشى چه با تاج و تخت
ببایدت بستن بفرجام رخت
اگر ز آهنى چرخ بگدازدت
چو گشتى کهن نیز ننوازدت
چو سرو دلاراى گردد بخم
خروشان شود نرگسان دژم
همان چهره ارغوان زعفران
سبک مردم شاد گردد گران
اگر شهریارى و گر زیر دست
بجز خاک تیره نیابى نشست
کجا آن بزرگان با تاج و تخت
کجا آن سواران پیروز بخت
کجا آن خردمند کنداوران
کجا آن سرافراز و جنگى سران
کجا آن گزیده نیاکان ما
کجا آن دلیران و پاکان ما
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنک جز تخم نیکى نکشت
نشان بس بود شهریار اردشیر
چو از من سخن بشنوى یادگیر