دسته‌ها
سیاستمداران شعرا

زندگی نامه حیرت تبریزی

ابوالحسن میرزا معروف به شیخ الرئیس پسر حسام السلطنه پسر فتحعلیشاه قاجار در سال ۱۲۲۷ – ۱۲۶۴ هجری – در تبریز دیده به جهان گشود . نخستین سالهای زندی در مصر ، مکه ، سمرقند و بخارا ، هند و عشق آباد به سیر و سیاحت گذشت . سپس به ایارن آمد و در شیراز به تدریس و تحقیق و تالیف پرداخت

حیرت در ادبیات عربی و فارسی و حکمت و فقه و اصول تبحری عظیم داشت و از علمای بزرگ زمان خود به شمار می رفت

آثار :

  1. اتحاد الاسلام
  2. الابرار
  3. دیوان اشعار به نام منتخب النفیس

حیرت در جریان انقلاب مشروطه به جرگه آزادیخواهان پیوست و با سخنرانی های تکان دهنده خود نقش بسزایی در این جریان داشت

وقتی به امر محمد علی شاه مجلس را به توپ بستند و آزادیخواهان را مورد آزار و شکنجه قرار دادند شیخ الرئیس نیز دستگیر و در باغ شاه به زنجیر کشیده شد . پس از برقرای مشروطیت حیرت در بین مردم شیراز و مازندران دارای احترام زیادی بود

مرحوم تربیتمینویسد : آقای شیخ الرئیس در دوره دوم مجلس که نگارنده نماینده تبریز بودم ایشان هم نماینده مازندران بودند

وفات او یه سال ۱۲۹۷ – ۱۳۳۶ هجری – در تهران روی داده و در شاه عبدالعظیم مدفون است

چچو خوشه چینان رفتم به سوی خرمن حسن مگر ز بوسه زکاتی به این گدا بدهد

به گریه گفتم : درویش و فقیر و غریب به خنده گفت که مسکین برو خدا بدهد

 

.

دسته‌ها
شعرا معاصر

زندگی نامه ابوالقاسم لاهوتی

ابوالقاسم لاهوتی در سال  1266 در کرمانشاه به دنیا آمد . پدر پیشه کفش دوزی داشت و هر دو شاعر و آزادی خواه بودند . وی در خانه پدر با محیط ادبی کرمانشاه آشنا شد و در شانزده سالگی به کمک مالی یکی از دوستان خانواده برای تکمیل تحصیلات به تهران رفت .

در سال ۱۲۸۴ اولین غزل او که مظمومی آزادی خواهی داشت در روزنامه حبل المتین کلکته انتشار یافت و تا اندازه ایی برای او شهرت به ارمغان اورد شاعر وارد جریانات سیاسی شده و در انقلاب مشروطه در صف فدائیان آزادی قرار گرفته و با مستبدان جنگید .

لاهوتی روزگاری در شمار درویشان بود ولی معلوم نیست در چه سالی و چگونه این راه زرا برگزیده آما بنا بر بعضی از اشعارش در سنین جوانی از حیران علیشاه که از درویشان نامدار کرمانشاه بود پیروی میکرد .

پیدا نیست که او تا چه سنی در جرگه درویشان به سربرده و چرا سرانجام پشت به همه چیز زده

 

لاههوتی علاوه بر زبان فارسی به زبانهای تازی ، عربی ، فرانسوی ف ترکی و روسی آشنایی داشت و ترجمه های زیادی از آن زبانها به زبان فارسی دارد ..

یکی از ویژگی های شعر لاهوتی اینست که شاعر خود را در تنگنای قافیه قرار ندادهو تا اندازه ای آزاد کرده و اوزان عروضی را هم بیش و کم به هم ریخته تا بتواند سخنش را در کوتاهترین و رساترین کالبد که میشود به گوش مردم رساند .

شورانگیز ترین دیدگاه لاهوتی میهن و میهن پرستی اوست  او با آنکه سالیان دراز دور از ایران به سر میبرد و یک کمونیست بود یک دم از مهینش غافل نشد و همواره به یاد ان بود و به ایرانی بودنش میبالید .

تنیده یاد تو در تارو پودم میهن ای میهن                     بود لبریز از عشقت وجودم میهن ای میهن

تو بودی کردی از نابودی و با مهر پروردی                فدای نام تو بود و نبودم  میهن ای میهن

به هر مجلس به هر زندان به هر شادی به هر ماتم              به هر حالت که بودم با تو بودم میهن ای میهن

به دشت دل گیاهی جز گل رویت نمی روید                 من این زیبا زمین را آزمودم میهن ای میهن

دل لاهوتی همیشه از ویرانی و بی سرو سامانی کشورش اندوهگین بود

به نامه ات وطنم را نوشته ام  آزاد                     به رخ ز دیده ام از شادی آب می آید

من آن مبارز ایرانم که از وطنم                       فقط به یادم تیر و طناب می آید

کنم چو فکر از آن خلق و آن ستم کانجاست         به دل غم و به تنم اضطراب می آید

 

 

وی شعر های زیادی در راه مشروطه سرود

 

در ایران ، چون به ضد ظلم شاهی            به پا شد بیرق مشروطه خواهی

مجاهدها ز هر سو دسته دسته                به زیر سرخ پرچم عهد بسته

به دفع خصم ازادیی مردم                      مسلح آمدند اندر تهاجم

کنون از چهل شد سال از آن دم               ولی چون روز پیش آید به یادم

که من هم رهبر یک دسته بودم               به راه خلق پیمان بسته بود

لاهوتی در ژاندارمری  به صورت غیابی به جرم خراب کاری به اعدام محکوم شد که سبب شد لاهوتی به عثمانی بگریزد در آنجا تحت تاثیر صابر – شاعر به نام قفقاز – قرار گرفت و شیوه رئالیسم – به کار بردن شعر طنز به حربه مبارزه سیاسی – از او آموخت

بعد سه سال به ایران بازگشت و در کرمانشاه بازشت و روزنامه بیستون را انتشار داد بعد از شکست قوای اروپای مرکزی به استانبول بازگشت و مجله ادبی پانزده را انتشار داد

در سال ۱۳۰۰ با میانجی گری حاجی مخبر السلطنه به ایران بازگشت و در آذربایجان وارد خدمت ژاندارمری گشت . در همان سال با گروهی از افسران ژاندارمری با ملیون تبریز هم پیمان شد و به تبریز حمله کرد . حمله کنندگان کل شهر را گرفتند بجز باغ شمال – مرکز قزاقخانه تبریز – اما یک اتفاق غیر منتظره  سبب شد که لاهوتی به همراه گروهی از افسران به قفقاز بگریزد

سالهای نخست زندگی لاهوتی در بادکوبه و مسکو به دشواری گذشت ولی به زودی زندگیش سرو سامان گرفت و به انجمن های علمی آنجا راه یافت و بسیار زود سرشناس و پرآوازه گشت عنوان شاعر ملی تاجیکستان را گرفت . وی دمی از فرهنگ ایران غافل نبود و هموراه در راه گسترش ان میکوشید . یکی از بزرگترین تلاشهای او برای بالا بردن ارزش زبان فارسی این است که به کمک همسر و ا.ا. استاریکف  – فردوسی شناس بزرگ روس – دست به برگردان شاهنامه از زبان پارسی به زبان روسی بود

در سال ۱۳۳۶دفتر زندگی لاهوتی سراینده انقلابی روز ما پس از ۷۳ سال زندگی پر تلاش بسته شد  . وی که آرزو داشت در خاک میهن جان دهد و در میهن به خاک سپرده شود در غربت جان سپرد و در همانجا به خاک سپرده شد .

.

دسته‌ها
شعرا معاصر

زندگی نامه ایرج میرزا

شاهزاده ایرج میرزا – جلال الممالک – در سال ۱۲۵۳ در تبریز به دنیا آمد پدر و پدربزرگش  هر دو شاعر بودند و ایرج طبع شعری خویش را از آنها به ارث برد . وی فارسی ، عربی و فرانسوی را در تبریز آموخت و در محضر استادانی چون آقا محمد تقی عارف اصفهانی و میرزا نصر الله بهار شیروانی کسب فیض نمود  . در سن شانزده سالگی  ازدواج کرد و سه از ازدواجش نگذشته بود که پدر و همسرش را از دست داد .به دربار رفت و در سال ۱۳۰۳ با سمت بازرس کل امور مالیه خراسان رها کرد و به تهران آمد .

اقامت ایرج در خراسان که پنج سال به طول انجامید  بارزترین دوران کوشش ادبی وی بود . شاعر نمیتوانست نسبت به جنبشهای آزادیخواهی که در همه جای کشور پدید آمده بود بی عتنا باشد و در عشعاری که در این زمان سرود سادگی و صمیمیت ، عمق اندیشه و لحن افشا و اعتراض به طور کاملا آشکار به چشم میخورد و در این سالهاست که او را به عنوان یک شاعر بزرگ ملی میشناسند و در هنگام ورود به تهران با استقبال گرم و پرشور ادبا و شعرا و مردم عادی که اندیشه های خود را در شعر او دیده بودند روبرو میشود

ایرج نزدیک دوسال در تهران ماند و تمام وقت خود را صرف فعالیت های ادبی نمود . تا آنکه در سال ۱۳۰۵ در اثر سکته قلبی در گذشت و در مقبره ظهیر الدوله به خاک سپرده شد

ایرج شاعری را شغل و حرف خود قرار نداده و جز به حکم تفنن و فرمان طبع شعر نمیسرودحتی در ابتدا از لقب فخر الشعرائی که امیر نظام ب او داده بود استفاده نکرد.

وی تا اواسط عمر کمتر شعر گفته و اشعار او منحصر به همان قصاید و اعیاد واشعاری بود که جنبه تفنن و شوخی دوستانه  داشته

در تابستان  1299 اندکی پس از قیام خراسان ، ابوالقاسم  عارف ، سفری  به آنجا کرد و مهمان کنلل محمد تقی خان پسیان شد ایرج که دلخوشی از عارفان نداشت مثنوی عارفانه را سرود  و هنگامی که این نوشته به تهران رسید و چاپ شد ولوله ای در شهر به راه انداخت . وستان عارف سخت برآشفتند  به وی بد گفند  و هجو کردند  . مثنوی عارفانه مشتمل بر پانصد و پانزده بیت است و در آن ایرج از عارف گله میکند و و نیشهای بسیار تندی میزند ولی این مثنوی قسمتهای بسیار زیبایی در مورد زن ، حجاب ، مالکان سمتکار و بیچارگی دهقانان در خود دارد که اوضاع و احوال ناگوار مردم و کشور در آن روزگار را روایت میکند .

 

 

ابیاتی از مثنوی عارفانه :

 

شنیدم در تئاتر باغ ملی                      برون انداختی حمق جبلی

نمود اندر تماشا خانه عام                   ز اندامت خریت عرض اندام

به جای بد کشاندی سخن را                بسی بی ربط خواندی این دهن را

نمی گویم چه گفتی شرمم آید               ز بی آزرمیت آزرمم اید

چنین گفتند کز ان چیز عادی              همی خوردی ولی قدری زیادی

الهی می زد آواز ترا سن                  که دیگرکس نمی دیدت سر سن

ولی در بهترین جا خانه داری            که صاحب خانه جانانه داری

گوارا باد مهمانی به جانت                که باشد بهتر از جان میزبانت

رشید القد صحیح الفعل و القول           فتاده آن طرف حتی ز لا حول

مودب با حیا ، عاقل ، فروتن             مهذبب ، پاکدل ، پاکیزه دامن

خلیق و مهربان و راست گفتار           توانا ف با توانایی ، کم آزار

 

ایرج که شاهد کارهای شگرف و مرگ جانسوز کنلل محمد تقی خلن پسیان بود پس از شهادتش و پایان کار قیام در غزلی که در رثای او سروده وی را دوست دار ایران خوانده است

 

دلم به حال تو ای دوستدار ایران سوخت              که چون  تو شیری نری در این کنام کنند

به چشم مردم این مملکت نباشد آب                   وگرنه گریه برایت علی الدوام کنند

مخالفین تو سرمست باده گلرنگ                     موافقین تو خون جگر به کام کنند

کسان که آرزوی عزت وطن دارند                    پس از شهادت تو آرزوی خام کنند

به جسم هیئت ژاندارمری روانی نیست               وگرنه جنبشی از بهر انتقام کنند

 

شاهکار ایرج بدن شک قطعه مادر است ک یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر ایران است

 

گویند مرا چو  زاد مادر                 پستان به دهن گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من                    بیدار نشست و خفتن اموخت

لبخند نهاد بر لب من                    بر غنچه گل شکفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد            تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم        الفاظ نهاد و گفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست         تا هستم و هست دارمش دوست

 

یکی از شاهکارهای افسانه های یونان ، ماجرای شاعرانه عشقبازی ونوس – الهه عشق –  با آدونیس – پسر پادشاه قبرس – که شکسپیر به حق آن را زیبا به زبان خود زنده کرد و ایرج قسمت اول آن را که شرح عشقبازی های پرشور ونوسبا شکار افکن جوان است را با نام زهره و منوچهر به شعر فارسی در آورد ایرج چنان این داستان را با زبان و جامعه ایران در آمیخت که خواننده نمیتواند تصور کند که این از یک داستان خارجی اقتباس شده . ایرج سالهای آخر عمر خود را بر روی این مجموعه کار کرد ولی افسوس که نتوانست آن را به پایان رستند

 

ابیاتی از مثنوی زهره و منوچهر

 

صبح نتابیده هنوز افتاب                وا نشده دیده نرگس ز خواب

تازه گل اتشی مشکبوی                شسته ز شبنم به چمن دست و روی

منتظر حوله باد سحر                   تا که کند خشک بدان روی تر

گفت سلام ای پسر ماه و هور         چشم بد از روی نکوی تو دور

ای تو بهین یوه باغ بهی              غنچه سرخ چمن فرهی

چین ز سر زلف عروس حیات        خال دلاوری رخ کاینات

در چمن حسن ، گل و فاخته           سرخ و سفیدی به رخت تاخته

شاخ گلی پا به سر سبزه نه            شاخ گلی اندر وسط سبزه به

خواهی گر پنجه به هم افکنم           وز دو کف دست رکابی کنم

تا تو نهی بر کف من پای خود         گرم کنی در دل من جای خود

یا که بنه پا بر سر دوش من          سر بخور از دوش در آغوش من

نرم و سبک روح بیا در برم           تات چو سبزه به زمین گسترم

 

در شعر ایرج اندیشه های مجرد و عرفانی دور از ذهن و نقاط مبهم و تاریک وجود ندارد . سرچشمه افکار او حقایق موجود است با اشکال گوناگون آن او سعی میکند زندگی روزانه ایران معاصر را چنان که هست نمایش دهد . وی به هیچ دسته و حزبی وابسته نیست و خود را از دخالت مستقیم در امور سیاسی بر کنار میدارد . او نه مرد عمل بلکه شاعریست میهن پرست که ملیت خود را از صمیم قلب دوست دارد و نمیتواند شاهد بدبختی های کشور و ملت خود باشد

در اشعار او  افکار دموکراتیک خود را به خوبی منعکس کرده  درد های جامه را به خوبی نمایش میدهد راز موفقیت او در سادگی و ساده گویی است که او را شاعر شیرین سخن گویند ، ایرج در شعر خود زبان ادیبانه را به زبان متداول عامیانه نزدیگ ساخته و متعهد است که بیانش ساده باشد تا همه مردم آن را بخوانند و بفهمند

 

 

.

دسته‌ها
شعرا معاصر

زندگی نامه عارف قزوینی

ابوالقاسم عارف در حدود سال  1261 در قزوین متولد شد . پدر وی ملا های از وکلای دعاوی بود . دوره کودکی عارف به سبب نزاع دائی پدر و مادر در پریشانی گذشت . واندن و نوشتن فارسیو مقدمات عربی را در مکتب و خط را پیش سه نفر از خطاطان معروف قزوین و موسیقی را نزد حاجی صادق خرازی فرا گرفت .چون اواز خوشی داشت پدر او را نزد حسن واعظ سپرد تا در پای منبر او نوحه خوانی کند

۱۶ ساله بود که به تهران آمد و ماندنی شد پس از چندی با موثق الدوله آشنا شد و سبب ورود او به دربار گشت  و تاجایی پیش رفت که مظفرالدین شاه دستور به احضار او صادر کرد . پس از حضور و خواندن یکی دو غزل ، شاه را خوش امد و به او خلعت داد و به ردیف فراشان شاه در آمد .خود عارف در این باره میگوید 

شنیدن این حرف برایم کمتر از صاعقه نبود دیدم عمام به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بد نامی هزار بار شریفتر از کلاهی است که میخواهند بر سرم بگذارند

 

 

چند سالی گذشت تا کم کم نغمه مشروطه از گوشه و کنار شنیده میشد  . عارف از همان ابتدای جنبش آزادی به سوی مشروطه خواهان روی آورد و فریحه و استعداد نادر و چند انبه خود را وقف آزادی نمود یکی از معروف ترین آثار او در این زمان غزل پیام آزادی است 

پیام ، دوشم از پیر می فروشم آمد   بنوش باده که ملتی به هوش آمد

هزار پرده ز ایران درید ، استبداد   هزار شکر که مشروطه پزده پوش امد

ز خاک پاک شهیدان را آزادی     ببین که خون سیاوش چه سان به جوش امد

برای فتح جوانان جنگجو، جامی       زدیم باده و فریاد  نوش نوش آمد

کسی که رو به سفارت پی امید رفت   دهید مژده که لال و کر و خموش آمد

موفقیت عارف مرهون تصنیف های اوست که  بسیار ساده که شاعر هرکدام را به منظوری سیاسی سروده است

سخن خود عارف در مورد تصنیف ها :

اگر من خدمتی دگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم وقتی تصنیف های وطنی ساختم که ایرانی از هر ده هزار یک نفرش نمیدانست وطن یعنی چه

یکی از مزیت های تصنیف های عارف آن است که خود هم شاعر و موسیقیدان و هم خواننده بود و به تصنیف ها معنی و مفهوم ملی داد

بسیاری از تصنیف های او از بین رفته . نمونه ای از تصنیف های عارف  :

گریه را به مستی بهانه کردم               شکوه ها ز دست زمانه کردم

آستین چو از چشم برگرفتم                سیل خون به دامان روانه کردم

از چه روی چون ارغنون ننالم            از جفایت ای چرخ گردون ننالم

چون نگریم از درد و چون ننالم           دزد را چو محرم به خانه کردم  

                       دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا

                        برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا

همچو چشم مستت جهان خراب است      از چه روی ، روی تو در حجاب است

رخ مپوش کاین دور، دور انتخاب است   من ترا به خوبی نشانه کردم

                       دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا

                        برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا

باغبان چه گویم به ما چه کرد              کینه های دیرین برملا کرد

دست ما زدامان گل جدا کرد                تا به شاخ گل آشنا کردم

                       دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا

                        برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا

پس از فتح تهران به دست ملیون و گشایش مجلس دوم ، به یاد اولین قربانیان راه آزادی تصنیفی ساخت که در آن روزها غوغا و شوری به پا ساخت و مدتها بر سر زبان مردم بود

از خون جوانان وطن لاله دمیده                     از مماتم سرو قدان ، سرو خمیده

در سایه گل ، بلبل از این غصه خزیده             گل نیز چو من در غمشان جامعه دریده

        چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ، سر کین داری ای چرخ

                                      نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

خوابند وکیلان و خرابند وزیران                    بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند به یک خانه ویران                   یارب بستان داد فقیران ز امیران

        چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ، سر کین داری ای چرخ

                                      نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

از اشک همه روی زمین زبر و زیر کن          مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن                    اندر جلو تیر عدو ، سینه سپر کن

        چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ، سر کین داری ای چرخ

                                      نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

با آغاز جنگ جهانی اول ، جریانهای گوناگون سیاسی در ایران آغاز شد و حزب ها و انجمن های مختلف به روی کار آمدند . عارف نیز وارد عرصه شد و تابع جریانی شد که عتاصر ملی در آن بیشتر بودند و چون تجاوزات دولتهای همسایه به کشور بی طرف ایران بیشتر شد ناچار با مجاهدان ایرانی راه کشور عثمانی در پیش گرفت و مدتی در استانبول به سر برد و در سال ۱۲۹۹ به وطن بازگشت

پس از آغاز قیام خراسان به دیدار کلنل محمد تقی خان پسیان رفت و امید به نجات کشور به دست این مرد وطن پرست داشت که آن نیز با شهادت کلنل این امید از بین رفت و هنگامی که خواستند سر کلنل را به بدن ملحق کرده بر روی توپ بگذارند این شعر را سرود

این سر که نشان سر پرستی است       امروز رها ز قید هستی است

با دیده عبرتش ببینید                     کاین عاقبت وطن پرستی است

در جایی نیز در غم مرگ کلنل چنین سرود

گریه کن که گر سیل خون گری ، ثمر ندارد         ناله ای که ناید ز نای دل ، اثر ندارد

هرکسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد           دل ز دست غم مفر ندارد

دیده غیر اشک تـــــــــــــــــــــــــر ندارد            این محرم و صفر ندارد

                          گر زنیم چاک جیب جان چه باک

مرد جز هلاک چاره دگر ندارد                       زندگی دگر ثمر ندارد

چندی بعد عارف به همدان تبعید شد و بازمانده عر خود را در نقطه ایی دور افتاده از آن شهر با فقر به سر برد او در این دوره از زندگی خود از مردم گریزان بود و تنها زندگی میکرد

عارف در بهمن ۱۳۱۲ دیده از جهان فرو بست و او را در بقعه ابوعلی سینا به خاک سپردند

.

دسته‌ها
شعرا معاصر

زندگی نامه فرخی یزدی

میزا محمد متخلص به فرخی فرزند محمد ابراهیم سمسار یزدی در سال  1267 – 1306 هجری – در یزد دیده به جهان گشود . پس از گذراندن دوران کودکی به آموختن فارسی و مقدمات عربی پرداخت دوره تحصیل او در مدرسه تا حدود سن شانزده سالگی ادامه یافت . سپس به کارگری در نانوایی و پارچه بافی مشغول شد .در آغازین روز های مشروطیت و پیدایش حزب دموکرات در ایران فرخی از دموکراتهای جدی و در شمار آزادی خواهان شهر یزد قرار گرفت

 

 

 

قسم به عزت و قدرت و مقام ازادی             که روح بخش جهان است نام آزادی

هزار بار بود به ز صبح استبداد                برای دسته پا بسته ، شام ازادی

به پیش اهل جهان محترم بود آن کس          که داشت از دل و جان احترام آزادی

در نوروز ۱۲۸۸ مسمطی ساخت خطاب به حاکم یزد در مجمع ازادی خواهان یزد خواند و موجب خشم حاکم شد تا جایی که دستور داد دهان فرخی را با نخ و سوزن بدوزند و به زندان بیافکنند  ولی وی به کمک چند تن از دوستان از زندان گریخت

عید جم شد ای فریدون خو ، بت پرست            مستبدی خوی ضحاک است این خونه ز دست

خود تو میدانی ، بیم از شاعران چاپلوس           کز برای سیم ، بنمای کسی را پا بوس

یا رسانم چرخ ریسی را به چرخ آبنوس           من نمیگویم تویی درگاه هیجا همچو طوس

لیک گویم ف گر به قانون مجری قانون شوی    بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی

در اواخر سال ۱۳۸۸ به تهران رفت و اشعار و مقالات موثری درباره آزادی ایران در جراید آن شهر انتشار داد که مورد توجه ملیون و ازادیخواهان قرار گرفت

در اوایل دوره جنگ جهانی اول به بین النهرین مهاجرت کرد و مورد تعقیب انگلیسیها واقع شد از این رو از بغداد به کربلا و از آنجا به موصل رفت و سرانجام پای برهنه از بیراهه ها به ایران بازگشت

در دوره نخست وزیری وثوق الدوله با حکومت وی و قرار داد ۱۹۱۹  به مخالفت پرداخت و مدتها در شهربانی تهران زندانی شد

در اواخر سال ۱۳۰۰ روزنامه طوفان را منتشر کرد . این روزنامه با کلیشه سرخبه طرفداری از توده رنجبر و کارگران انتشار میافت به همین جهت فرخی در اکثر کابینه های ان زمان در حبس و تبعید به سر میبرد . روزنامه طوفان بیش از پانزده بار توقیف شد . تا انکه در سال ۱۳۰۷ نماینده مردم یزد در مجلس شورای ملی شد و همراه با نماینده رشت (محمودرضا طلوع) در جناح اقلیت قرار گرفت و با مخالفت‌های شدید بدخواهان روبرو شد. او به ناچار ایران را ترک گفت  و طوفان برای همیشه تعطیل شد

فرخی یک بار از طرف دولت اتحاد جمایر شوروی برای جشن دهمین سال انقلاب کبیر روسیه دعوت شدو مدت یازده روز در آ« کشور اقامت گزید

پس از پایان دوره هفتم مجلس  مخفیانه از ایران میگریزد و از روسیه به برلین میرود در آنجا مقالات تندی در روزنامه پیکار علیه حکومت استبداد ایران مینویسد چندی بعد سفیر ایران در برلین جلسه محاکمه ای از طرف شاه ایران علیه روزنامه پیکار  و نویسندگان آن تشکیل داد و در آن فرخی با مدرک و بیانات خود منجر به محکومیت شاه ایران و سفیر او میشود . در همین هنگام فرخی روزنامه دنهضت را برای انتشار عقاید خود به وجود میاورد که پس ار نشر چند شماره آن عوامل دولت ایران سبب میشوند که فرخی از آلمان خارج گردد . در گیرو داد تیمرو تاش وزیر دربار ایران به اروپا رفت و از فرخی خواست که به ایران بازگردد و بدون دغدغه در ایران زندگی کند فرخی نیز در سالهای ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۲ به ایران باز میگردد . و تحت نظر ماموران شهربانی قرار گرفت بعد یک سال به عماذرت کلاه فرنگی نقل مکان کرد و شدیدا تحت نظر ماموران شربانی قرار گرفت

پس از مدتی  در سال ۱۳۱۶ به اتهام بدهی سه هزار ریالی به آقای رضای کاغذ فروش به زندان افتاد در آنجا نیز به سبب اشعار تند خود به زندان قصر منتقل شد

خود کشی

در شب چهاردهم فروردین ۱۳۱۶ فرخی در زندان قصر با خوردن مقدار زیادی تریاک قصد خود کشی داشت و ابیاتی بر دیوار زندان نوشت

هیچ دانی از چه خود را خوب تریین  می کنم         بهر مییدان قیامت رخش را زین می کنم

می روم امشب به استقبال مرگ و مرد وار           تا سحر با زندگانی جنگ خونین میکنم

نامه حقگوی  طوفان را به آزادی مدام                منتشر بی زحمت توقیف و توهین می کنم

می روم در مجلس روحانیون آخرت                 و اندر آنجا بی کتک طرح قانین می کنم 

ولی پاسی از شب نگذشته بود که ماموران زندان متوجه موضوع شده و فرخی جان سالم به در میبرد

سرانجام در پی گزارشات جاسوسان به رئیس زندان مبنی بر اینکه فرخی اشعار سیاسی می سازد و بین زندانیان منتشر میکند او را از زندان قصر به زندان موقت تهران انتقال داده و در سلول انفرادی میگذارند تا اینکه در شب۲۵ مهر ماه ۱۳۱۸ به بیمارستان زندان مبرندش و به زندگی سراسر رنج و مبارزه اش توسط آمپول هوا – دکتر احمدی –  خاتمه میدهند

.

دسته‌ها
شعرا معاصر

زندگی نامه میرزا محمد تقی بهار

میرزا محمد تقی متخلص به بهار در هفدهم آذر سال ۱۳۶۵ در تهران به دنیا آمد و هنوز هجده ساله نشده بود که پدر را از دست داد . بهار تخلص خود را ار بهار شیروانی دارد که از سخنوران دوره ناصر الدین شاه است

بهار ادبیات فارسی ا نخست نزد پدر آموخت و از هفت سالگی به سرودن شعر روی اورد و چند سالی برای تکمیل معلومات فارسی و عذبی خود از محضر میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری و صید علی خان درگزی استفاده کرد . پس از دریافت شغل دولتی و منصب ملک الشعرایی به تکمیل زبان عربی پرداخت .

بهار از چهارده سالگی ب همراهی پدر در محافل  آزادی خواهان حاظر شد و به واسطه انس و الفتی که با افکار جدید پیدا کرده بود به مشروطه و آزادی دل بست

 

 در دوران مشروطه و اواخر قاجاریه

. پس از مرگ صبوری در سال ۱۲۸۳ – ۱۳۲۲ هـجری -. منصب وی و لقب ملک‌اشعرا به دستور مظفرالدین شاه قاجار به محمدتقی هجده‌ساله رسید. در دوران استبداد صغیر در سال ۱۲۸۹ –  ۱۳۲۸  هـجری -. بهار به مشروطه‌طلبان خراسان پیوست و در انتشار روزنامهٔ خراسان با آنان همکاری کرد. وی شعرهایی را در این روزنامه چاپ می‌کرد، از جمله شعر معروف «کار ایران با خداست» با مطلع «با شَهِ ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست». این روند تا فتح تهران در ۲۸ تیر ماه ۱۲۸۸ – ۱ رجب ۱۳۲۷ هـجری – به‌دست مشروطه‌طلبان و استعفای محمدعلی شاه ادامه یافت.

پادشها چشم خرد باز کن              فکر سرانجام در آغاز کن

باز گشا دیده بیدار خویش             تا نگری عاقبت کار خویش

مملکت ایران بر باد رفت            پس که بر او کینه و بیداد رفت

چو تو ندانی صفت داوری           خصم در آید به میانجیگری

می شود از خصم ، تبه ، کار تو    ثروت ما کاهد و مقدار تو

پادشها یکسره بد می کنی             خود نه به ما بلکه خود می کنی

پادشها خوی تو دلبند نیست            جان رعیت ز تو خرسند نیست

پس از فتح تهران، بهار نویسندگی را نیز شروع کرد و اولین مقالات سیاسی و اجتماعی‌اش در طوس با امضای «م. بهار» و بعضی از مقالاتش نیز بدون امضا در حبل‌المتین چاپ کلکته منتشر شد.

بهار در ۱۲۸۹ – ۱۳۲۸ هـجری – در مشهد روزنامهٔ نوبهار را که نظرات حزب دموکرات را که در همان سال راه‌اندازی شده بود منتشر می‌کرد، تأسیس کرد. بهار هم‌زمان به عضویت کمیتهٔ ایالتی این حزب انتخاب شد. به‌گفتهٔ خود بهار، در روزنامهٔ نوبهار (و بعد از آن تازه‌بهار)، برنامه‌اش «مخالفت با بقای قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت بود». نوبهار به‌دستور کنسول روسیه توقیف شد و بهار بلافاصله روزنامهٔ جدیدش تازه‌بهار را منتشر کرد. اما تازه‌بهار هم در دی  ماه ۱۲۸۸ – محرم ۱۳۳۰ هـجری –  به‌دستور وثوق‌الدوله وزیر خارجهٔ وقت تعطیل شد. بهار و نه نفر از اعضای حزب دموکرات را نیز دست‌گیر کرده و به تهران فرستاندند.

یک سال بعد ملک‌اشعرا دوباره به مشهد برگشت و با اجازهٔ نیرالدوله والی خراسان دوباره روزنامهٔ نوبهار را راه‌اندازی کرد. ولی به‌علت محدودیت‌های سیاسی این بار در زمینهٔ مسائل اجتماعی، اخلاقی، و دینی می‌نوشت. بهار یک سال در نوبهار کار کرد و پس از آن، تقریباً هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی اول، به نمایندگی دورهٔ سوم مجلس شورای ملی، از درجز و کلات و سرخس، انتخاب شد. نوبهار مجدداً از طرف کنسولگری‌های روسیه و بریتانیا توقیف شد و بهار از راه روسیه به تهران رفت.

در تهران اعتبارنامهٔ بهار برای وکالت مجلس با مخالفت روبرو شد ولی پس از شش ماه بالاخره قبول شد. بهار روزنامهٔ نوبهار را این بار در تهران دوباره راه‌اندازی کرد که بعد از ماجراهایی مجدداً توقیف شد و بهار به خراسان تبعید شد.

پس از انقلاب روسیه و شکوفایی مجدد احزاب در ایران، بهار دوباره به تهران برگشت و دوسال پیاپی نیز به عضویت کمیتهٔ مرکزی حزب دموکرات انتخاب شد. در این دو سال بهار انجمن ادبی دانشکده و مجله‌ٔ ادبی‌ای با همین نام دایر کرد و نوبهار را نیز مجدداً برای مدتی راه انداخت. طبق گفتهٔ خود وی، در این دوران به این نتیجه رسید که باید به‌جای روش‌های قبلی‌اش، به ایجاد یک دولت مقتدر مرکزی کمک کند. در این باره، بهار می‌نویسد: «نه به جنگلی‌ها عقیده داشته‌ام نه با خیابانی همراه و هم‌سلیقه بوده‌ام و نه با قیام کلنل محمدتقی خان (به آن طریق) موافقت داشته‌ام».

با ظهور سردار سپه (رضاشاه پهلوی بعدی) و وعدهٔ جمهوری‌اش، بهار با سردار سپه همراه شد ولی پس از مدتی «سر و کلهٔ دیکتاتوری عظیمی را از پشت پرده» دید و انتقاد از دولت سردار سپه را شروع کرد. بهار از قول سردار سپه (پس از روی گرداندن بهار از وی) می‌نویسد: «من ملک را خیلی دوست داشته‌ام ولی خود او نخواست از من استفاده کند».

 در دوران رضاشاه

با باز شدن مجلس پنجم که بهار در آن نمایندهٔ ترشیز است، فرار احمدشاه، و فرمانروایی کامل سردار سپه بر ایران، بهار به مخالفت‌های خود ادامه می‌دهد (و از جمله در ۹ آبان ۱۳۰۴ رأی مخالف می‌دهد). در نتیجه به مجلس مؤسسان که اکثر نمایندگان مجلس پنجم در آن عضوند دعوت نمی‌شود. در مجلس ششم بهار برای آخرین بار و این بار از تهران به نمایندگی انتخاب شد و با پایان این دوره از زندگی سیاسی کناره‌گیری می‌کند.

از ۱۳۰۵ تا ۱۳۲۰ بهار دوبار زندانی می‌شود و یک بار نیز به مدت یک سال به اصفهان تبعید می‌شود. در همین درگیری‌ها دیوان اشعارش که در چاپخانهٔ مجلس چاپ شده بود ولی توزیع نشده بود توسط شهربانی ضبط می‌شود و بعد از شهریور ۱۳۲۰ از ۲۸۰ صفحهٔ اولیه تنها ۱۴۰ صفحه پیدا می‌شود. کارهای دیگر بهار نیز، غیر از تاریخ سیستان، مجمل التواریخ، سبک‌شناسی، و چند کتاب درسی، در انبار وزارت فرهنگ مفقود یا «مندرس» می‌شود. وی در ۱۳۲۳ پس از کنار رفتن رضاشاه پهلوی کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی را چاپ کرد و در آن به انحلال سلسله قاجار و روی کار آمدن رضاشاه پرداخت.

 در دورهٔ محمدرضا شاه پهلوی

پس از رضا شاه، با آغاز حکومت محمدرضا شاه پهلوی دوره‌ای کوتاه مردم ایران زندگی سیاسی نسبتاً آزادانه‌ای را تجربه کردند. این دوره، دوره شکل گیری و فعالیت و تحرک مجدد انجمن‌ها و تشکل‌های فرهنگی و هنری بود.

انجمن ادبی ایران مجدداً در سال ۱۳۲۰ به ریاست ادیب السلطنه سمیعی و با یاری ملک الشعرای بهار و جمعی از شاعران و نویسندگان پا گرفت.عمارت فرهنگستان ایران در اختیار این جمع قرار گرفت و هر هفته در آن جلسه بر گزار می‌شد. در این جلسات شاعران و نویسندگان آثار خود را می‌خواندند و در بارهٔ آن‌ها بحث و گفت و گو می‌کردند.در همین انجمن طرح‌هایی برای تالیف کتاب لغت نامه، داستان و سناریو تهیه شد که در حد طرح ماند.

در همین سال ملک الشعرای بهار جمعیت ایرانی هوادار صلح را بنیان نهاد، و قصیدهٔ معروف جغد جنگ را بر پیشانی این جمعیت نشاند. روزنامه مصلحت به مدیریت احمد لنکرانی نیز نشریه این جمعیت بود، جمعیتی که بسیاری از شاعران و نویسندگان در آن فعال بودند.

در دوران محمدرضا شاه پهلوی در ۱۳۲۵ بهار مدتی وزیر فرهنگ شد.

سبک

بهار در دوره دوم فعالیت ادبی خود بعد از جنگ جهانی اول به بعد که در تهران اقامت گزید . گام به گام با زمان پیش رفت و به روش ها و شیوه های  نوین رغبت می کند . به تجدد می گراید و با شعر جوان متجدد همکاری میکند . شعرش پخته تر و سنجیده تر میشود . در جدال بین کهنه پرستان و نوجویان ، هرگونه تجدد در ادبیات را اصولا میپذیرد اما آن را به شرایط خاص که عبارت از حفظ اصول و سنن قدیمی باشد مشروط میکند و خود در نوشته ها پایبند این سنن میباشد

بهار قصیده را به خوبی و صلابت قصاید ادیب الممالک می سازد.

 اما غزلیاتش اگر چه پخته و سفته و زیباست ، ان شور و عشق ویژه غزل او را ندارد.

 مثنوی های او هم در کامل استادی و هنرمندی ساخته شده است

از شاهکار های بی بدیع بهار قصیده دماوندیه است که در سال ۱۳۰۱ -۱۳۴۱ هجری – به پیروی از قصیده ناصر خسرو سرود و در ان نشان میدهد که آشکارا تحت تاثیر قطعه ای شب نیما سروده شده است

 

ای دیو سپید پای در بند!                  ای گنبد گیتی! ای دماوند!

از سیم به سر یکی کله خود              ز آهن به میان یکی کمر بند

تا چشم بشر نبیندت روی                 بنهفته به ابر، چهر دلبند

تا وارهی از دم ستوران                  وین مردم نحس دیومانند

با شیر سپهر بسته پیمان                  با اختر سعد کرده پیوند

چون گشت زمین ز جور گردون        سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت ز خشم بر فلک مشت           آن مشت تویی، تو ای دماوند!

تو مشت درشت روزگاری               از گردش قرنها پس افکند

ای مشت زمین! بر آسمان شو           بر ری بنواز ضربتی چند

نی نی، تو نه مشت روزگاری          ای کوه! نیم ز گفته خرسند

تو قلب فسرده‌ی زمینی                  از درد ورم نموده یک چند

شو منفجر ای دل زمانه !                وآن آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین، سخن همی گوی         افسرده مباش، خوش همی خند

ای مادر سر سپید! بشنو                 این پند سیاه بخت فرزند

بگرای چو اژدهای گرزه                بخروش چو شرزه شیر ارغند

 آثار :

 

. تالیفات

چهار خطابه

یادگار زریران

احوال فردوسی

زندگانی مانی

دستور پنج استاد

شعر در ایران

تاریخ تطور شعر فارسی

دیوان اشعار

سبک شناسی

تاریخ مختصر احزاب سیاسی

نیرنگ سیاه سیاه یا کنیزان سفید (رمان)

تربیت نااهل (نمایشنامه)

 تصحیح‌ها

تاریخ سیستان

رساله نفس

مجمل التواریخ و القصص

منتخب جوامع الحکایات و لوانع الروایات عوفی

تاریخ بلعمی (که پس از درگذشت او توسط محمد پروین گنابادی تکمیل و چاپ شد)

شاهنامه فردوسی

.

دسته‌ها
شعرا معاصر

زندگی نامه نظام وفا

نخستین فرزند میرزا محمود امام جمعه ، از علمای آزادی خواه کاشان در سال ۱۲۶۷ – ۱۳۰۶ هجری – در یکی از روستاهای کاشان دیده بر جهان گشود . روزگار کودکی در میان باغ و دشت و چمنزار های روستا گذرانید. در شش سالگی از پدر و مادر درس آموخت . سپس برای ادامه تحصیل به اصفهان آمد و در شانزده سالگی صرف و نحو را فراگفت

در ابتدا عاشق دختر عموی خود فریده گشت که این عشق به دلیل عمر کوتاه فریده به سرانجام نرسید و با شخص دیگری ازدواج کرد و صاحب فرزند شد

 

هنگامی که ندای مشروطه برخواست شیفته انقلاب و آزادی گشت

پس از چندی زن و فرزند خود را از دست داد و تنها در دامان حوادث روزگار افتاد وبیش از نیم قرن در زندان و تبعید بود .نظام وفا را باید شاعر دل نامید او حتی در هفتاد سالگی باز به گفته خود با موی سپید و روی زرد از محبت سخن میگوید اعتقاد او بر این بود که زندگی شاعر خواب و رویایی بیش نیست و هنگام خواب ابدی مانند آن است که از این پهلو به ان پهلو غلتیده است

نظام وفا در بهمن ماه ۱۳۴۳ به سکته مغزی در گذشت

اثار وی :

مثنوی حبیب و رباب

نمایشنامه ستاره و فروغ  و فروغ و فرزانه

گذشت ها

معراج دل

آماج دل

پیوند هایدل و یادگار اروپا

حدیث دل – این کتاب تمامی غزلیات او را در بر دارد و به گفته خود شاعر این کتاب طومار حیات ادبی اوست –

حدیث عمر – مثنوی زیبایی که در آن شاعر زندگی پر رنج و ملال خود را شرح داده –

نظام وفا اساسا شاعر غزل سراست . شعر وی گسیرا و ارامش بخش است و بزرگترین امتیازش زبان ساده و بی تکلف اوست که هیچ گونه اب و رنگ اضافی ندارد . وی در اشعارش قوعد شعر کلاسیک را دقیقا دعایت میکند . نثر وی شاعرانه و دلپذیر است

جوانیم و با همت و پاکدل                              وطن خواه و سرسخت و بی باک دل

به ما مرگ بهتر از این زندگی است                  که این زندگی نیست شرمندگی است

کجه می خرد  مرد آزرمجوی                         گر اب حیات اس . با ابروی

هنوز این دل خسته را جوشش است                  نگردیده خاکستر این آتش است

ای خوشا عاشقی و مستی و بی پروایی             ای خوش از خون دل خوش قدح پیمانی

از دل من به کجا میروی ای غم دگر ؟              تو که هرجا روی آخر بر من بازآیی

شستم از اشک و زخون رنگ و جلایش دادم       ورت عشق نبد ورنه بدین زیبایی

رانده ایم از همه جا و گنه ما این است              که نداریم دلی بلهوس و هر جایی

چشم از خواب عدم باز نکردم هرگز               دیدم این است اگر عاقبت بینایی

پای در خانه بدنام نظام از چه نهی                 نیستت گر به سر این دل هوس رسوایی

 

.

دسته‌ها
شعرا معاصر

زندگی نامه سید اشرف الدین حسینی معروف به گیلانی

سید اشرف الدین حسینی معروف به گیلانی بنابر شعر منظوم خود چنین بر میاید که در قزوین به دنیا امده در شش ماهگی یتیم گشته است . در جوانی به کربلا و نجف رفته و پنج سال در آنجا زندگی کرده سپس به ایران بازگشته . در بیست و دوسالگی به تبریز رفته و تحصیلات مقدماتی را در آنجا را در تبریز گذرانده . چندی بعد به گیلان رفته و در رشت سکنا گزیده است
سید اشرف مشهورترین شاعر ملی عهد مشروطه است و ی هر هفته اشعار فکاهی و انتقادی خویش را در روزنامه نسیم شمال – که خود منتشر میکرد – چاپ میکرد دفاع از استقلال ایران و دشمنی با تجاوزکاران بیگانه بزرگترین هدف هنری او بود که همه را در قالب اشعار هنری و آتشین خود بیان میکرد  در شعر اصیل او نیز وطن فروشان ، دشمن ازادی ، خیانتکاران و همه کسانی که در بند کشور و مردم نبودند به باد ریشخند و مسخره میگیرد

 

سید اشرف مردی ازاده بود ک مربان و فروتن و بی اعتنبا به مال و مقام اشعار خود را میسرود و با حافظه عجیبی که داشت هر چه میسرود بدون یاداشت ار بر میخواند .در سراسر زندگی مجرد زندگی کرد تا در سال  1305 شایع کردند به بیماری جنون مبتلا شده و او را به تیمارستان بردند تا در سال  1312 – 1352 هجری – در گذشت
آرامگاه  سید اشرف الدین الحسینی روبروی مقبره سپهدار رشتی در ابن بابویه «شهر ری» قرار دارد. محل مزبور را ابراهیم فخرائی در سال ۱۳۶۴ به کمک پسر یکی از توزیع کنندگان روزنامه نسیم شمال پیدا نمود و به شش نفر از گیلانیان ساکن تهران که اشتیاق زیارت این قبر را داشتند نشان دادند. با هزینه مهدی آستانه‌ای روی سنگ قبر قدیمی آن، سنگی به وسعت تمامی قبر از مرمر کار گذاشته شد که نام مدیر روزنامه نسیم شمال بر آن نقش بسته‌است.

دست مزن ! چشم ، ببستم دو دست               راه مرو  چشم ، دو پایم شکست
حرف مزن  قطع نمودم سخن                     نطق مکن ! چشم ببستم دهن
هیچ نفهم ! این سخن عنوان مکن                خواهش نافهمی انسان مکن
لا شوم ، کور شوم ، کر شوم                    لیک محال است که من خر شوم
چند روزی همچو خران زیر بار ؟              سر ز فضای بشریت بر آر

 

ای فعله تو هم داخل آدم شدی امروز          بیچاره چرا میرزا قشمشم شدی امروز ؟
در مجلس اعیان به خدا راه نداری            زیرا که زر و سیم به همراه نداری
                                در سینه بی کینه بجز آه نداری
چون پیر نود ساله چرا خم شدی امروز     بیچاره چرا میرزا قشمشم شدی امروز ؟
هرگز نکند فعله به ارباب مساوات          هرگز نشود صاحب املاک دموکرات
                               بی پول تقلا مزن ای بهلوس لات 

 

.

دسته‌ها
شعرا معاصر

زندگی نامه محمدصادق ادیب الممالک فراهانی

محمدصادق ادیب الممالک فراهانی، فرزند حسین ملقب به امیرالشعرا و متخلص به امیری و پروانه شاعر، ادیب و روزنامه نگار دوره مشروطه که در روز  ۱۱ مرداد ماه ۱۲۳۹ در قریه  گازران ار توابع اراک به‌دنیا آمد.

او در پانزده سالگی و پس از مرگ پدرش بر اثر فشار طلبکاران و ظلم شاهزاده عبد الحمید میرزا ناصر الدوله به  تهران آمد و به پایمردی حسنعلی‌خان امیر نظام گروسی، به دستگاه طهماسب میرزا مؤید الدله راه یافت.

ادیب از سال۱۲۶۸ تا ۱۲۷۲  همراه امیر نظام در مناطقی مانند آذربایجان، کردستان، کرمانشاه به سر می‌برد. درسالهای ۱۲۷۳ و ۱۲۷۴  در تهران به سر می‌برد بردو در دارالترجمه دولتی مشغول به کار بود. در سال ۱۲۷۵  بار دیگر همراه امیرنظام به آذربایجان رفت و هنگامیکه مدرسه لقمانیه تبریز در سال ۱۲۷۶ افتتاح شد، نیابت ریاست آنجا را عهده دار گشت و در همین سال روزنامه ادب را در تبریز منتشر ساخت. در سال ۱۲۷۹ راهی خراسان شد و انتشار روزنامهٔ ادب را تا سال ۱۲۸۰ در آنجا پی گرفت. در سال ۱۲۸۱ به تهران آمد و سردبیری روزنامهٔ ایران سلطانی را تا سال ۱۲۸۲ عهده دار شد. در این سال به بادکوبه رغت و انتشار بخش فارسی روزنامه ارشاد را که به ترکی منتشر می‌شد، بر عهده گرفت.

در سال ۱۲۸۵ بار دیگر به تهران بازگشت و این بار سردبیری روزنامه مجلس به او سپرده شد. او در سال ۱۲۸۶  روزنامه عراق عجم را در همین شهر منتشر ساخت. در دوران استبداد محمد علیشاه یعنی در سال ۱۲۸۹ ادیب به صف مشروطه خواهان پیوست . در سال ۱۲۹۰ وارد عدلیه یا دادگستری امروزی شد و تا پایان عمر به ریاست چندین شعبه عدلیه در شهرهای اراک، سمنان، ساوجبلاغ و یزد منصوب شد. او در روز  ۲ اسفند ۱۲۹۵ در شهر یزد سکته کرد و در همین سال پس از بازگشت به تهران در این شهر درگذشت و به خاک سپرده شد. آرامگاه او در شهر ری است.

امیری در انواع شعر بسیار تواناست در شیوه سخن سرایی پیرو استادان قدیم و هم طراز قاآنی  وسروش میباشد .او نیز مانند پیشینیان شاعری را با مداحی شروع کرد و به قصد دریافت صله و تامین معاش قصاید تملق امیز و بلند بالایی در وصف امیران و بزرگان زمان خود سرود .

ادیب الممالک مردی است به تمام معنی ادیب که در لغت فارسی وتازی تبحر دارد و بر ادب و تاریخ و قصص و روایات عرب و عجم مسلط میباشد و همین امر سبب شده که نه تنها قصاید و مدایح بلکه اشعار سیاسی او نیز از دسترس فهم مردم عامه خارج گرد

 

نماز شام کز قندیل کوکب           چراغان کرد گردون ، خیمه شب

فرو بستند گویی نو عروسان        به گردن عقد لولوی مثقب

و یا گسترده بر طاقی به عمدا      پرندی نیلگون یکسر مذهب

و یا چون خیمه ای یا میخ زرین   که از مشکین طنابستی مطنب

و یا با کلک زرین بر نبشتند       به مشکین لوح سطری چند معرب

 

.