جنگ يازده رخ
رزم رهام با بارمان
به پنجم چو رهّام گودرز بود
که با بارمان او نبرد آزمود
کمان بر گرفتند و تیر خدنگ
برآمد خروش سواران جنگ
کمانها همه پاک بر هم شکست
سوى نیزه بردند چون باد دست
دو جنگى و هر دو دلیر و سوار
هشیوار و دیده بسى کارزار
بگشتند بسیار یک با دگر
بپیچید رهّام پرخاشخر
یکى نیزه انداخت بر ران اوى
کز اسب اندر آمد بفرمان اوى
جدا شد ز باره هم آنگاه ترک
ز اسب اندر افتاد ترک سترک
بپشت اندرش نیزهاى زد دگر
سنان اندر آمد میان جگر
به پنجم چو رهّام گودرز بود
که با بارمان او نبرد آزمود
کمان بر گرفتند و تیر خدنگ
برآمد خروش سواران جنگ
کمانها همه پاک بر هم شکست
سوى نیزه بردند چون باد دست
دو جنگى و هر دو دلیر و سوار
هشیوار و دیده بسى کارزار
بگشتند بسیار یک با دگر
بپیچید رهّام پرخاشخر
یکى نیزه انداخت بر ران اوى
کز اسب اندر آمد بفرمان اوى
جدا شد ز باره هم آنگاه ترک
ز اسب اندر افتاد ترک سترک
بپشت اندرش نیزهاى زد دگر
سنان اندر آمد میان جگر
فرود آمد از باره کرد آفرین
ز دادار بر بخت شاه زمین
بکین سیاوش کشیدش نگون
ز کینه بمالید بر روى خون
بزین اندر آهخت و بستش چو سنگ
سر آویخته پایها زیر تنگ
نشست از بر زین و اسبش کشان
بیامد دوان تا بجاى نشان
ببالا برآمد شده شاد دل
ز درد و غمان گشته آزاد دل
بپیروزى شاه و تخت بلند
بکام آمده زیر بخت بلند
همى آفرین خواند سالار شاه
ابر شاه کىخسرو و تاج و گاه
که پیروزگر شاه پیروز باد
همه روزگارانش نوروز باد