جنگ يازده رخ

رزم هجیر با سپهرم

برون تاخت هفتم ز گردان هجیر

یکى نامدارى سوارى هژیر

سپهرم ز خویشان افراسیاب

یکى نامور بود با جاه و آب‏

ابا پور گودرز رزم آزمود

که چون او بلشکر سوارى نبود

برفتند هر دو بجاى نبرد

برآمد ز آوردگه تیره گرد

بشمشیر هر دو بر آویختند

همى ز آهن آتش فرو ریختند

هجیر دلاور بکردار شیر

بروى سپهرم در آمد دلیر

بنام جهان آفرین کردگار

ببخت جهاندار با شهریار

یکى تیغ زد بر سر و ترگ اوى

که آمد هم اندر زمان مرگ اوى‏

برون تاخت هفتم ز گردان هجیر

یکى نامدارى سوارى هژیر

سپهرم ز خویشان افراسیاب

یکى نامور بود با جاه و آب‏

ابا پور گودرز رزم آزمود

که چون او بلشکر سوارى نبود

برفتند هر دو بجاى نبرد

برآمد ز آوردگه تیره گرد

بشمشیر هر دو بر آویختند

همى ز آهن آتش فرو ریختند

هجیر دلاور بکردار شیر

بروى سپهرم در آمد دلیر

بنام جهان آفرین کردگار

ببخت جهاندار با شهریار

یکى تیغ زد بر سر و ترگ اوى

که آمد هم اندر زمان مرگ اوى‏

در افتاد ز اسبش هم آنگه نگون

بزارى و خوارى دهن پر ز خون‏

فرود آمد از باره فرّخ هجیر

مر او را ببست از بر زین چو شیر

نشست از بر اسب و آن اسب اوى

گرفته عنان و در آورده روى‏

برآمد ببالا و کرد آفرین

بران اختر نیک و فرّخ زمین‏

همى زور و بخت از جهاندار دید

و ز آن گردش بخت بیدار دید

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن