جنگ بزرگ کی خسرو با افراسیاب

باز آمدن کاوس و خسرو به پارس

ز یزدان چو شاه آرزوها بیافت

ز دریا سوى خان آذر شتافت‏

بسى زر بر آتش بر افشاندند

بزمزم همى آفرین خواندند

ببودند یک روز و یک شب بپاى

بپیش جهان داور رهنماى‏

چو گنجور کى‏خسرو آمد زرسب

ببخشید گنجى بر آذرگشسب‏

بران موبدان خلعت افگند نیز

درم داد و دینار و بسیار چیز

بشهر اندرون هرک درویش بود

و گر خوردش از کوشش خویش بود

بران نیز گنجى پراگنده کرد

جهانى بداد و دهش بنده کرد

ازان پس بتخت کیان بر نشست

در بار بگشاد و لب را ببست‏

ز یزدان چو شاه آرزوها بیافت

ز دریا سوى خان آذر شتافت‏

بسى زر بر آتش بر افشاندند

بزمزم همى آفرین خواندند

ببودند یک روز و یک شب بپاى

بپیش جهان داور رهنماى‏

چو گنجور کى‏خسرو آمد زرسب

ببخشید گنجى بر آذرگشسب‏

بران موبدان خلعت افگند نیز

درم داد و دینار و بسیار چیز

بشهر اندرون هرک درویش بود

و گر خوردش از کوشش خویش بود

بران نیز گنجى پراگنده کرد

جهانى بداد و دهش بنده کرد

ازان پس بتخت کیان بر نشست

در بار بگشاد و لب را ببست‏

نبشتند نامه بهر کشورى

بهر نامدارى و هر مهترى‏

ز خاور بشد نامه تا باختر

بجایى که بد مهترى با گهر

که روى زمین از بد اژدها

بشمشیر کى‏خسرو آمد رها

بنیروى یزدان پیروزگر

نیاسود و نگشاد هرگز کمر

روان سیاوش را زنده کرد

جهان را بداد و دهش بنده کرد

همى چیز بخشید درویش را

پرستنده و مردم خویش را

ازان پس چنین گفت شاه جهان

که اى نامداران فرخ مهان‏

زن و کودک خرد بیرون برید

خورشها و رامش بهامون برید

بپردخت زان پس برامش نهاد

برفتند گردان خسرو نژاد

هر آنکس که بود از نژاد زرسب

بیامد بایوان آذرگشسب‏

چهل روز با شاه کاوس کى

همى بود با رامش و رود و مى‏

چو رخشنده شد بر فلک ماه نو

ز زر افسرى بر سر شاه نو

بزرگان سوى پارس کردند روى

بر آسوده از رزم و ز گفت و گوى‏

بهر شهر کاندر شدندى ز راه

شدى انجمن مرد بر پیشگاه‏

گشادى سر بدره‏ها شهریار

توانگر شدى مرد پرهیزگار

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن