جنگ بزرگ کی خسرو با افراسیاب

گریختن افراسیاب از گنگ‏دژ

بایوان بر آمد پس افراسیاب

پر از خون دل درد و دیده پر آب‏

بران باره بر شد که بد کاخ اوى

بیامد سوى شارستان کرد روى‏

دو بهره ز جنگاوران کشته دید

دگر یک سر از جنگ برگشته دید

خروش سواران و بانگ زنان

هم از پشت پیلان تبیره زنان‏

همى پیل بر زندگان راندند

همى پشتشان بر زمین ماندند

همه شارستان دود و فریاد دید

همان کشتن و غارت و باد دید

بایوان بر آمد پس افراسیاب

پر از خون دل درد و دیده پر آب‏

بران باره بر شد که بد کاخ اوى

بیامد سوى شارستان کرد روى‏

دو بهره ز جنگاوران کشته دید

دگر یک سر از جنگ برگشته دید

خروش سواران و بانگ زنان

هم از پشت پیلان تبیره زنان‏

همى پیل بر زندگان راندند

همى پشتشان بر زمین ماندند

همه شارستان دود و فریاد دید

همان کشتن و غارت و باد دید

یکى شاد و دیگر پر از درد و رنج

چنانچون بود رسم و راى سپنج‏

چو افراسیاب آن چنان دید کار

چنان هول و برگشتن کارزار

نه پور و برادر نه بوم و نه بر

نه تاج و نه گنج و نه تخت و کمر

همى گفت با دل پر از داغ و درد

که چرخ فلک خیره با من چه کرد

بدیده بدیدم همان روزگار

که آمد مرا کشتن و مرگ خوار

پر از درد ازان باره آمد فرود

همى داد تخت مهى را درود

همى گفت کى بینمت نیز باز

ایا روز شادى و آرام و ناز

و ز آن جایگه خیره شد ناپدید

تو گفتى چو مرغان همى بر پرید

در ایوان که در دژ برآورده بود

یکى راه بر زیر زمین کرده بود

ازان نامداران دو صد برگزید

بران راه بى‏راه شد ناپدید

و ز آنجاى راه بیابان گرفت

همه کشورش ماند اندر شگفت‏

نشانى ندادش کس اندر جهان

بدان گونه آواره شد در نهان‏

چو کى‏خسرو آمد در ایوان اوى

بپاى اندر آورد کیوان اوى‏

ابر تخت زرینش بنشست شاه

بجستنش بر کرد هر سو سپاه‏

فراوان بجستند جایى نشان

نیامد ز سالار گردنکشان‏

ز گرسیوز وجهن پرسید شاه

ز کار سپهدار توران سپاه‏

که چون رفت و آرامگاهش کجاست

نهان گشته ز ایدر پناهش کجاست‏

ز هر گونه گفتند و خسرو شنید

نیامد همى روشنایى پدید

بایرانیان گفت پیروز شاه

که دشمن چو آواره گردد ز گاه‏

ز گیتى برو نام و کام اندکیست

ورا مرگ با زندگانى یکیست‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن