جنگ بزرگ کی خسرو با افراسیاب

پیام فرستادن کى‏خسرو نزدیک فغفور چین و شاه مکران

ز لشکر فرستادگان برگزید

که گویند و دانند گفت و شنید

فرستاد کس نزد خاقان چین

بفغفور و سالار مکران زمین‏

که گر داد گیرید و فرمان کنید

ز کردار بد دل پشیمان کنید

خورشها فرستید نزد سپاه

ببینید ناچار ما را براه‏

کسى کو بتابد ز فرمان من

و گر دور باشد ز پیمان من‏

بیاراست باید سپه را برزم

هر آن کس که بگریزد از راه بزم‏

فرستاد آمد بهر کشورى

بهر جا که بد نامور مهترى‏

غمى گشت فغفور و خاقان چین

بزرگان هر کشورى همچنین‏

ز لشکر فرستادگان برگزید

که گویند و دانند گفت و شنید

فرستاد کس نزد خاقان چین

بفغفور و سالار مکران زمین‏

که گر داد گیرید و فرمان کنید

ز کردار بد دل پشیمان کنید

خورشها فرستید نزد سپاه

ببینید ناچار ما را براه‏

کسى کو بتابد ز فرمان من

و گر دور باشد ز پیمان من‏

بیاراست باید سپه را برزم

هر آن کس که بگریزد از راه بزم‏

فرستاد آمد بهر کشورى

بهر جا که بد نامور مهترى‏

غمى گشت فغفور و خاقان چین

بزرگان هر کشورى همچنین‏

فرستاده را چند گفتند گرم

سخنهاى شیرین بآواز نرم‏

که ما شاه را سر بسر کهتریم

زمین جز بفرمان او نسپریم‏

گذرها که راه دلیران بدست

ببینیم تا چند ویران شدست‏

کنیم از سر آباد با خوردنى

بباشیم و آریمش آوردنى‏

همى گفت هر کس که بودش خرد

که گر بى‏زیان او بما بگذرد

بدرویش بخشیم بسیار چیز

نثار و خورشها بسازیم نیز

فرستاده را بى‏کران هدیه داد

بیامد بدرگاه پیروز و شاد

دگر نامور چون بمکران رسید

دل شاه مکران دگر گونه دید

بر تخت او رفت و نامه بداد

بگفت از پیام آنچ بودش بیاد

سبک مر فرستاده را خوار کرد

دل انجمن پر ز تیمار کرد

بدو گفت با شاه ایران بگوى

که نادیده بر ما فزونى مجوى‏

زمانه همه زیر تخت منست

جهان روشن از فرّ بخت منست‏

چو خورشید تابان شود بر سپهر

نخستین برین بوم تابد بمهر

هم دانش و گنج و آباد هست

بزرگى و مردى و نیروى دست‏

گر از من همى راه جوید رواست

که هر جانور بر زمین پادشاست‏

نبندیم اگر بگذرى بر تو راه

زیانى مکن بر گذر با سپاه‏

ور ایدونک با لشکر آیى بشهر

بر این پادشاهى ترا نیست بهر

نمانم که بر بوم من بگذرى

وزین مرز جایى بپى بسپرى‏

نمانم که مانى تو پیروز گر

و گر یابى از اختر نیک بر

برین گونه چون شاه پاسخ شنید

ازان جایگه لشکر اندر کشید

بیامد گرازان بسوى ختن

جهاندار با نامدار انجمن‏

برفتند فغفور و خاقان چین

بر شاه با پوزش و آفرین‏

سه منزل ز چین پیش شاه آمدند

خود و نامداران براه آمدند

همه راه آباد کرده چو دست

در و دشت چون جایگاه نشست‏

همه بوم و بر پوشش و خوردنى

از آرایش بزم و گستردنى‏

چو نزدیک شاه اندر آمد سپاه

ببستند آذین ببى راه و راه‏

بدیوار دیبا برآویختند

ز بر زعفران و درم ریختند

چو با شاه فغفور گستاخ شد

بپیش اندر آمد سوى کاخ شد

بدو گفت ما شاه را کهتریم

اگر کهترى را خود اندر خوریم‏

جهانى ببخت تو آباد گشت

دل دوستداران تو شاد گشت‏

گر ایوان ما در خور شاه نیست

گمانم که هم بتّر از راه نیست‏

بکاخ اندر آمد سر افراز شاه

نشست از بر نامور پیشگاه‏

ز دینار چینى ز بهر نثار

بیاورد فغفور چین صد هزار

همى بود بر پیش او بر بپاى

ابا مرزبانان فرخنده راى‏

بچین اندرون بود خسرو سه ماه

ابا نامداران ایران سپاه‏

پرستنده فغفور هر بامداد

همى نو بنو شاه را هدیه داد

چهارم ز چین شاه ایران براند

بمکران شد و رستم آنجا بماند

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن