باب هشتم در شکر بر عافیت
شنیدم که پیری پسر را به خشم
شنیدم که پیری پسر را به خشم
ملامت همی کرد کای شوخ چشم
تو را تیشه دادم که هیزم شکن
نگفتم که دیوار مسجد بکن
زبان آمد از بهر شکر و سپاش
به غیبت نگرداندش حق شناس
گذرگاه قرآن و پند است گوش
به بهتان و باطل شنیدن مکوش
دو چشم از پی صنع باری نکوست
ز عیب برادر فرو گیر و دوست
.