باب چهارم در فوايد خاموشى
حکایت ترسم که بپرسند از آنچه ندانم
جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر ، چندانکه در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی . باری پدرش گفت : ای پسر ، تو نیز آنچه دانی بگوی . گفت : ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.
نشنیدى که صوفیى مى کوفت
زیر نعلین خویش میخى چند؟
آستینش گرفت سرهنگى
که بیا نعل بر ستورم بند
.