باب چهارم در فوايد خاموشى
حکایت که دانم عیب من چون من ندانى

یک روز جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد . گفت : اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی .
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایى ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمى دل بجوید
دو صاحبدل نگهدارند مویى
همیدون سرکشى ، آزرم جویى
و گر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکى را زشتخویى داد دشنام
تحمل کرد و گفت اى خوب فرجام
بتر زانم که خواهى گفتن آنى
.