باب سوم در فضيلت قناعت
حکایت مالداری
مالداری را شنیدم که به بخل معروف بود که حاتم طایی در کرم . ظاهر حالش به نعمت دنیا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن ، تا بجایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربه بوهریره را به لقمه ای نواختی و سگ اصحاب کهف را استخوانی نینداختی . فی الجمله خانه او را کس ندیدی درگشاده و سفره او را سرگشاده .
درویش بجز بوى طعامش نشنیدى
مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدى
شنیدم که به دریای مغرب اندر ، راه مصر را برگرفته بود و خیال فرعونی در سر ، حتی اذا ادرکه الغرق ، بادی مخالف کشتی برآمد.
با طبع ملولت چه کند هر که نسازد؟
شرطه همه وقتى نبود لایق کشتى
دست تضرع چه سود بنده محتاج را؟
وقت دعا بر خداى ، وقت کرم در بغل
از زر و سیم ، راحتى برسان
خویشتن هم تمتعى برگیر
وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند
خشتى از سیم و خشتى از زرگیر
آورده اند که در مصر اقارب درویش داشت ، به بقیت مال او توانگر شدند و جامه های کهن به مرگ او بدریدند و خز و دمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان : بر بادپایی روان ، غلامی در پی دوان .
وه که گر مرده باز گردیدى
به میان قبیله و پیوند
رد میراث ، سخت تر بودى
وارثان را ز مرگ خویشاوند
به سابقه معرفتی که میان ما بود آستینش گرفتم و گفتم :
بخور، این نیک سیرت سره مرد
کان نگونبخت گرد کرد و نخورد
.