باب سوم در فضيلت قناعت
حکایت نانم افزود آبرویم کاست
یکى از علما، عیالوار بود و از این رو خرج بسیار داشت ، ولى درآمدش اندک بود، ماجرا را به یکى از بزرگان ثروتمند که ارادت بسیار به آن عالم داشت ، بیان کرد، آن ثروتمند بزرگ ، چهره در هم کشید، و از سؤ ال آن عالم خوشش نیامد.
ز بخت روى ترش کرده پیش یار عزیز
مرو که عیش بر او نیز تلخ گردانى
به حاجتى که روى تازه روى و خندان رو
فرو نبندد کار گشاده پیشانى
آن ثروتمند بزرگ ، کمى بر جیره اى که به عالم مى داد افزود، ولى از اخلاص او به آن عالم بسیار کاسته شد، پس از چند روز، وقتى که عالم آن محبت قبلى را از آن ثروتمند ندید، گفت :
بینوایى به از مذلت خواست
.