باب سوم در فضيلت قناعت

حکایت نخورد شیر نیم خورده سگ

خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود . درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته .

نماند جانورى از وحش و طیر و ماهى و مور

که بر فلک نشد از بى مرادى افغانش

عجب که دو دل خلق جمع مى نشود

که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش

در چنین سال مخنثی دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است ، خاصه در حضرت بزرگان و بطریق اهمال از آن در گذشتن هم نشاید که طایفه ای بر عجز گوینده حمل کنند . برین دو بیت اقتصار کنیم که اندک ، دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری .

اگر تتر بکشد این مهنث را

تترى را دگر نباید کشت

چند باشد چو جسر بغدادش

آب در زیر و آدمى در پشت

چنین شخصى که یک طرف از نعمت او شنیدی درین سال نعمتی بی کران داشت ، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی . گروهی درویشان از جور فاقه بطاقت رسیده بودند ، آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند . سر از موافقت باز زدم و گفتم .

نخورد شیر نیم خورده سگ

ور بمیر به سختى اندر غار

تن به بیچارگى و گرسنگى

بنه و دست پیش سفله مدار

گر فریدون شود به نعمت و ملک

بى هنر را به هیچ کس مشمار

پرنیان و نسیج ، بر نااهل

لاجورد و طلاست بر دیوار

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *