ایرج

گفتار اندر زادن دختر ایرج

بر آمد برین نیز یک چندگاه

شبستان ایرج نگه کرد شاه‏

یکى خوب چهره پرستنده دید

کجا نام او بود ماه آفرید

که ایرج برو مهر بسیار داشت

قضا را کنیزک ازو بار داشت‏

پرى چهره را بچه بود در نهان

از آن شاد شد شهریار جهان

از آن خوب رخ شد دلش پر امید

بکین پسر داد دل را نوید

چو هنگامه زادن آمد پدید

یکى دختر آمد ز ماه آفرید

جهانى گرفتند پروردنش

بر آمد بناز و بزرگى تنش‏

بر آمد برین نیز یک چندگاه

شبستان ایرج نگه کرد شاه‏

یکى خوب چهره پرستنده دید

کجا نام او بود ماه آفرید

که ایرج برو مهر بسیار داشت

قضا را کنیزک ازو بار داشت‏

پرى چهره را بچه بود در نهان

از آن شاد شد شهریار جهان

از آن خوب رخ شد دلش پر امید

بکین پسر داد دل را نوید

چو هنگامه زادن آمد پدید

یکى دختر آمد ز ماه آفرید

جهانى گرفتند پروردنش

بر آمد بناز و بزرگى تنش‏

مر آن ماه رخ را ز سر تا بپاى

تو گفتى مگر ایرجستى بجاى‏

چو بر جست و آمدش هنگام شوى

چو پروین شدش روى و چون مشک موى‏

نیا نام زد کرد شویش پشنگ

بدو داد و چندى بر آمد درنگ‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن