رزم ايرانيان و تورانيان
آگاه شدن افراسیاب از توس و سپاه او
تژاو غمى با دو دیده پر آب
بیامد بنزدیک افراسیاب
چنین گفت کامد سپهدار طوس
ابا لشکرى گشن و پیلان کوس
پلاشان و آن نامداران مرد
بخاک اندر آمد سرانشان ز گرد
همه مرز و بوم آتش اندر زدند
فسیله سراسر بهم بر زدند
چو بشنید افراسیاب این سخن
غمى گشت و بر چاره افگند بن
بپیران ویسه چنین گفت شاه
که گفتم بیاور ز هر سو سپاه
درنگ آمدت راى از کاهلى
ز پیرى گران گشته و بددلى
تژاو غمى با دو دیده پر آب
بیامد بنزدیک افراسیاب
چنین گفت کامد سپهدار طوس
ابا لشکرى گشن و پیلان کوس
پلاشان و آن نامداران مرد
بخاک اندر آمد سرانشان ز گرد
همه مرز و بوم آتش اندر زدند
فسیله سراسر بهم بر زدند
چو بشنید افراسیاب این سخن
غمى گشت و بر چاره افگند بن
بپیران ویسه چنین گفت شاه
که گفتم بیاور ز هر سو سپاه
درنگ آمدت راى از کاهلى
ز پیرى گران گشته و بددلى
نه دژ ماند اکنون نه اسپ و نه مرد
نشستن نشاید بدین مرز کرد
بسى خویش و پیوند ما برده گشت
بسى مرد نیک اختر آزرده گشت
کنون نیست امروز روز درنگ
جهان گشت بر مرد بیدار تنگ
جهاندار پیران هم اندر شتاب
برون آمد از پیش افراسیاب
ز هر مرز مردان جنگى بخواند
سلیح و درم داد و لشکر براند
چو آمد ز پهلو برون پهلوان
همى نامزد کرد جاى گوان
سوى میمنه بارمان و تژاو
سواران که دارند با شیر تاو
چو نستیهن گرد بر میسره
کجا شیر بودى بچنگش بره
جهان پر شد از ناله کرّ ناى
ز غرّیدن کوس و هندى دراى
هوا سر بسر سرخ و زرد و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش
سپاهى ز جنگ آوران صد هزار
نهاده همه سر سوى کارزار
ز دریا بدریا نبود ایچ راه
ز اسپ و ز پیل و هیون و سپاه
همى رفت لشکر گروها گروه
نبد دشت پیدا نه دریا نه کوه
بفرمود پیران که بىره روید
از ایدر سوى راه کوته روید
نباید که یابند خود آگهى
ازین نامداران با فرّهى
مگر ناگهان بر سر آن گروه
فرود آرم این گشن لشکر چو کوه
برون کرد کارآگهان ناگهان
همى جست بیدار کار جهان
بتندى براه اندر آورد روى
بسوى گروگرد شد جنگجوى
میان سرخس است نزدیک طوس
ز باورد بر خاست آواى کوس
بپیوست گفتار کار آگهان
بپیران بگفتند یک یک نهان
که ایشان همه میگسارند و مست
شب و روز با جام پر مى بدست
سوارى طلایه ندیدم براه
نه اندیشه رزم توران سپاه
چو بشنید پیران یلان را بخواند
ز لشکر فراوان سخنها براند
که در رزم ما را چنین دستگاه
نبودست هرگز بایران سپاه