رزم ايرانيان و تورانيان
درنگ خواستن فریبرز از پیران در جنگ
فریبرز بنهاد بر سر کلاه
که هم پهلوان بود و هم پور شاه
ازان پس بفرمود رهّام را
که پیدا کند با گهر نام را
بدو گفت رو پیش پیران خرام
ز من نزد آن پهلوان بر پیام
بگویش که کردار گردان سپهر
همیشه چنین بود پر درد و مهر
یکى را بر آرد بچرخ بلند
یکى را کند زار و خوار و نژند
کسى کو بلا جست گرد آن بود
شبیخون نه کردار مردان بود
شبیخون نسازند کنداوران
کسى کو گراید بگرز گران
فریبرز بنهاد بر سر کلاه
که هم پهلوان بود و هم پور شاه
ازان پس بفرمود رهّام را
که پیدا کند با گهر نام را
بدو گفت رو پیش پیران خرام
ز من نزد آن پهلوان بر پیام
بگویش که کردار گردان سپهر
همیشه چنین بود پر درد و مهر
یکى را بر آرد بچرخ بلند
یکى را کند زار و خوار و نژند
کسى کو بلا جست گرد آن بود
شبیخون نه کردار مردان بود
شبیخون نسازند کنداوران
کسى کو گراید بگرز گران
تو گر با درنگى درنگ آوریم
گرت راى جنگست جنگ آوریم
ز پیش فریبرز رهّام گرد
برون رفت و پیغام و نامه ببرد
بیامد طلایه بدیدش براه
بپرسیدش از نام و ز جایگاه
بدو گفت رهّام جنگى منم
هنرمند و بیدار و سنگى منم
پیام فریبرز کاوس شاه
به پیران رسانم بدین رزمگاه
ز پیش طلایه سوارى چو گرد
بیامد سخنها همه یاد کرد
که رهّام گودرز زان رزمگاه
بیامد سوى پهلوان سپاه
بفرمود تا پیش اوى آورند
گشاده دل و تازه روى آورند
سراینده رهّام شد پیش اوى
بترس از نهان بد اندیش اوى
چو پیران ورا دید بنواختش
بپرسید و بر تخت بنشاختش
بر آورد رهّام راز از نهفت
پیام فریبرز با او بگفت
چنین گفت پیران برهّام گرد
که این جنگ را خرد نتوان شمرد
شما را بُد این پیش دستى بجنگ
ندیدیم با طوس راى و درنگ
بمرز اندر آمد چو گرگ سترگ
همى کشت بىباک خرد و بزرگ
چه مایه بکشت و چه مایه ببرد
بدو نیک این مرز یکسان شمرد
مکافات این بد کنون یافتند
اگر چند با کینه بشتافتند
کنون گر تویى پهلوان سپاه
چنانچون ترا باید از من بخواه
گر ایدونک یک ماه خواهى درنگ
ز لشکر نیاید سوارى بجنگ
و گر جنگ جویى منم بر کنار
بیاراى و بر کش صف کارزار
چو یک مه بدین آرزو بشمرید
که از مرز توران زمین بگذرید
برانید لشکر سوى مرز خویش
ببینید یک سر همه ارز خویش
و گرنه بجنگ اندر آرید چنگ
مخواهید زین پس زمان و درنگ
یکى خلعت آراست رهّام را
چنانچون بود در خور نام را
بنزد فریبرز رهّام گرد
بیاورد نامه چنانچون ببرد
فریبرز چون یافت روز درنگ
بهر سو بیازید چون شیر چنگ
سر بدرها را گشادن گرفت
نهاده همه راى دادن گرفت
کشیدند و لشکر بیاراستند
ز هر چیز لختى بپیراستند