رزم ايرانيان و تورانيان
شکسته شدن سپاه تورانیان
ازان پس بگرز گران دست برد
بزرگش همان و همان بود خرد
چنان شد درو دشت آوردگاه
که شد تنگ بر مور و بر پشه راه
ز بس کشته و خسته شد جوى خون
یکى بىسر و دیگرى سرنگون
چُنان بخت تابنده تاریک شد
همانا بشب روز نزدیک شد
بر آمد یکى ابر و بادى سیاه
بشد روشنایى ز خورشید و ماه
سر از پاى دشمن ندانست باز
بیابان گرفتند و راه دراز
نگه کرد پیران بدان کارزار
چنان تیز برگشتن روزگار
ازان پس بگرز گران دست برد
بزرگش همان و همان بود خرد
چنان شد درو دشت آوردگاه
که شد تنگ بر مور و بر پشه راه
ز بس کشته و خسته شد جوى خون
یکى بىسر و دیگرى سرنگون
چُنان بخت تابنده تاریک شد
همانا بشب روز نزدیک شد
بر آمد یکى ابر و بادى سیاه
بشد روشنایى ز خورشید و ماه
سر از پاى دشمن ندانست باز
بیابان گرفتند و راه دراز
نگه کرد پیران بدان کارزار
چنان تیز برگشتن روزگار
نه منشور و فرطوس و خاقان چین
نه آن نامداران و مردان کین
درفش بزرگان نگونسار دید
بخاک اندرون خستگان خوار دید
بنستیهن گرد و کلباد گفت
که شمشیر و نیزه بباید نهفت
نگونسار کرد آن درفش سیاه
برفتند پویان ببى راه و راه
همه میمنه گیو تاراج کرد
در و دشت چون پرّ درّاج کرد
بجست از چپ لشکر و دست راست
بدان تا بداند که پیران کجاست
چو او را ندیدند گشتند باز
دلیران سوى رستم سرفراز
تبه گشته اسپان جنگى ز کار
همه رنجه و خسته کارزار
برفتند با کام دل سوى کوه
تهمتن بپیش اندرون با گروه
همه ترگ و جوشن بخون و بخاک
شده غرق و برگستوان چاک چاک
تن از جنگ خسته دل از رزم شاد
جهان را چنینست ساز و نهاد
پر از خون بر و تیغ و پاى و رکیب
ز کشته نه پیدا فراز از نشیب
چنین تا بشستن نپرداختند
یک از دیگرى باز نشناختند
سر و تن بشستند و دل شسته بود
که دشمن ببند گران بسته بود