زال
بازگشتن زال به زابلستان
بفرمود پس شاه با موبدان
ستاره شناسان و هم بخردان
که جویند تا اختر زال چیست
بران اختر از بخت سالار کیست
چو گیرد بلندى چه خواهد بدن
همى داستان از چه خواهد زدن
ستارهشناسان هم اندر زمان
از اختر گرفتند پیدا نشان
بگفتند با شاه دیهیم دار
که شادان بزى تا بود روزگار
که او پهلوانى بود نامدار
سرافراز و هشیار و گرد و سوار
بفرمود پس شاه با موبدان
ستاره شناسان و هم بخردان
که جویند تا اختر زال چیست
بران اختر از بخت سالار کیست
چو گیرد بلندى چه خواهد بدن
همى داستان از چه خواهد زدن
ستارهشناسان هم اندر زمان
از اختر گرفتند پیدا نشان
بگفتند با شاه دیهیم دار
که شادان بزى تا بود روزگار
که او پهلوانى بود نامدار
سرافراز و هشیار و گرد و سوار
چو بشنید شاه این سخن شاد شد
دل پهلوان از غم آزاد شد
یکى خلعتى ساخت شاه زمین
که کردند هر کس بدو آفرین
از اسپان تازى بزرّین ستام
ز شمشیر هندى بزرّین نیام
ز دینار و خز و ز یاقوت و زر
ز گستردنیهاى بسیار مر
غلامان رومى بدیباى روم
همه گوهرش پیکر و زرش بوم
زبرجد طبقها و پیروزه جام
چه از زرّ سرخ و چه از سیم خام
پر از مشک و کافور و پر زعفران
همه پیش بردند فرمان بران
همان جوشن و ترگ و برگستوان
همان نیزه و تیر و گرز گران
همان تخت پیروزه و تاج زر
همان مهر یاقوت و زرّین کمر
و زان پس منوچهر عهدى نوشت
سراسر ستایش بسان بهشت
همه کابل و زابل و ماى و هند
ز دریاى چین تا بدریاى سند
ز زابلستان تا بدان روى بست
بنوّى نوشتند عهدى درست
چو این عهد و خلعت بیاراستند
پس اسپ جهان پهلوان خواستند
چو این کرده شد سام بر پاى خاست
که اى مهربان مهتر داد و راست
ز ماهى بر اندیشه تا چرخ ماه
چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه
بمهر و بداد و بخوى و خرد
زمانه همى از تو رامش برد
همه گنج گیتى بچشم تو خوار
مبادا ز تو نام تو یادگار
فرود آمد و تخت را داد بوس
ببستند بر کوهه پیل کوس
سوى زابلستان نهادند روى
نظاره برو بر همه شهر و کوى
چو آمد بنزدیکى نیمروز
خبر شد ز سالار گیتى فروز
بیاراسته سیستان چون بهشت
گلش مشک سارا بد و زرّ خشت
بسى مشک و دینار بر ریختند
بسى زعفران و درم بیختند
یکى شادمانى بد اندر جهان
سراسر میان کهان و مهان
هر آنجا که بد مهترى نامجوى
ز گیتى سوى سام بنهاد روى
که فرخنده بادا پىء این جوان
برین پاک دل نامور پهلوان
چو بر پهلوان آفرین خواندند
ابر زال زر گوهر افشاندند
نشست آنگهى سام با زیب و جام
همى داد چیز و همى راند کام
کسى کو بخلعت سزاوار بود
خردمند بود و جهاندار بود
بر اندازهشان خلعت آراستند
همه پایه برترى خواستند