آواز آفتاب

ای همه سیماها

در سرای ما زمزمه ای ، در کوچه ما آوازی نیست.

شب، گلدان پنجرهء ما را ربوده است.

پرده ما ، در وحشت نوسان خشکیده است.

اینجا، ای همه لب ها ! لبخندی ابهام جهان را پهنا می دهد.

پرتو فانوس ما ، در نیمه راه ، میان ما و شب هستی مرده است.

اینجا نقش گلیمی ، و آنجا نرده ای ، ما را از آستانه ما بدر برده است.

ای همه هشیاران ! بر چه باغی در نگشودیم ، که عطر فریبی به تالار نهفته ما نریخت ؟

ای همه کودکی ها ! بر چه سبزه ای ندویدیم، که شبنم اندوهی بر ما نفشاند ؟

غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم.

ای همه خستگان ! در کجا شهپر ما ، از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت ؟

ستاره زهر از چاه افق بر آمد.

کنار نرده مهتابی ما ، کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید.

در چه دیاری آیا ، اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید؟

ای همه سیماها ! در خورشدی دیگر، خورشیدی دیگر.

.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن