شرق اندوه
هنگامی

تاریکی، پیچکوار، به چپرها پیچید، به حناها،افراها.
و هنوز، ما در کشت، در کف داس.
ما ماندیم، تا رشته شب از گرد چپرها وا شد، فردا شد.
روز آمد و رفت.
تاریکی ، پیچک وار، به چپرها پیچید، به حناها،افراها.
و هنوز، یک خوشه کشت، در خور چیدن نه، یاد رسیدن نه.
و هزاران روز، و هزاران بار
تاریکی، پیچک وار، به چپرها پیچید، به حناها،افراها.
پایان شبی، ما در خواب، یک خوشه رسید، مرغی چید.
آواز پرش بیداری ما: ساقه لرزان پیام.
.