باب اول در عدل و تدبیر و رای

حکیمی دعا کرد بر کیقباد

حکیمی دعا کرد بر کیقباد

که در پادشاهی زوالت مباد

بزرگی در این خرده بر وی گرفت

که دانا نگوید محال ای شگفت

کرا دانی از خسروان عجم

ز عهد فریدون و ضحاک و جم

که در تخت و ملکش نیامد زوال

ز فرزانه مردم نزیبد محال

کرا جاودان ماندن امید ماند

تودیدی کسی را که جاوید ماند

چنین گفت فرزانه هوشمند

که دانا نگوید سخن ناپسند

مر او را نه عمر ابد خواستم

به توفیق خیرش مدد خواستم

که گر پارسا باشد و پاک رو

طریقت شناس و نصیحت شنو

از ین ملک روزی که دل برکند

سرا پرده در ملک دیگر زند

پس این مملکت را نباشد زوال

ز ملکی به ملکی کند انتقال

ز مرگش چه نقصان اگر پارساست

که در دنیی و آخرت پادشاست

کسی را که گنجست و فرمان و جیش

جهانداری و شوکت و کام و عیش

گرش سیرت خوب و زیبا بود

همه وقت عیشش مهیا بود

و گر زورمندی کند با فقیر

همین پنج روزش بود دار و گیر

چو فرعون ترک تباهی نکرد

بجز تا لب گور شاهی نکرد

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *