باب سوم در عشق و مستی و شور
ثنا گفت بر سعد زنگی کسی
ثنا گفت بر سعد زنگی کسی
که بر تُربتش باد رحمت بسی
دِرَم داد و تشریف و بنواختش
به قدر هنر مرتبت ساختش
چو الله و بس دید بر نقش زر
بشورید و برکند خلعت زبر
ز شورش چنان هول در جان گرفت
که فی الحال راه بیابان گرفت
یکی دید و گفتش در اطراف دشت
چه بودت که حالت دگرگونه گشت
ز اول زمین بوسه دادی به جای
نبایستی آخر زدن پشت پای
چنین گفت که اول ز بیم و امید
همی لرزه بر تن فتادم چو بید
به آخر ز تمکین الله و بس
نه مال اندر آمد به چشمم نه کس
.