باب اول در عبرت پادشاهان
حکایت سیه گوش
سیه گوش را گفتند تو را ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد؟ گفت : تا فضله ی صیدش می خورم و از شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می کنم . گفتندش اکنون که به ظل حمایتش درآمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیکتر نیایی تا به حلقه ی خاصان درآرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت : همچنان از بطش او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد
اگر یک دم در او افتد بسوزد
افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حما گفته اند ا زتلون طبع پادشاهان برحذر باید بود که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده اند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان.
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازى و ظرافت به ندیمان بگذار
.