باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت توان به حلق فرو برد استخوان درشت

غافلی را شنیدم که خانه ی رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند ، بی خبر از قول حکیمان که گفته اند هر که خدای را عز و جل بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد.

آتش سوزان نکند با سپند

آنچه کند دود دل دردمند

سرجمله حیوانات گویند که شیرست و اذل جانوران خر و باتفاق خر بار بر به که شیر مردم در.

مسکین خر اگر چه بى تمیز است

چون بار همى برد عزیز است

گاوان و خران بار بردار

به ز آدمیان مردم آزار

باز آمدیم به حکایت وزیر غافل. ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. در شکنجه کشید و به هنواع عقوبت بکشت.

حاصل نشود رضاى سلطان

تا خاطر بندگان نجویى

خواهى که خداى بر تو بخشد

با خلق خداى کن نکویى

آورده اند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تامل کرد و گفت:

نه هر که قوت بازوى منصبى دارد

به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

توان به حلق فرو برد استخوان درشت

ولى شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف

نماند ستمکار بد روزگار

بماند بر او لعنت پایدار

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *