شعراقرن دهم هجری - 873 الی 970 شمسیقرن نهم هجری - 776 الی 873 شمسی
زندگی نامه بابا فغانی شیرازی
بابا فغانی شیرازی در اوایل نیمه دوم قرن نهم در شیراز به دنیا آمد در جوانی به سیرو سفر پرداخت و بعد در هرات به خدمت جامی رسید و شعر او مورد پسند استاد واقع گشت . بابا فغانی از هرات به آذربایجان و سپس به خراسان رفت . او پیرو استادان شیراز و یاد آور لسان الغیب در عهد خود بود و به حافظ کوچک شهرت داشت .
بابا فغانی از مطرح ترین شاعران مکتب وقوع است و اکثر تذکره نویسان متوجه سبک تازه او در شعر شده اند او به علت همین سبک تازه خود مورد پسند شاعران خراسان قرار نگرفت و لاجرم سالها در آذربایجان زیست . شعر او را میتوان واسطه شعر حافظ و سبک هندی دانست . فرق عمده شعر بابا فغانی با شعر قدما در سادگی بسیار و سوزناکی و رقعت معانی است به طوری که غالب اشعار او مبتنی بر دردی عمیق و شرح پریشانیهای شاعر است که با کلامی گیرا و حزن انگیز و موثر بیان شده است. شعر بابا فغانی تا حدی به شعر امیر خسرو دهلوی نزدیک است . در قرن نهم هیچ شاعری در سوز و گداز به بابا فغانی نرسیده است . سبک او در شعر در هند توسط عرفی و نظیری و در ایران تا حدی توسط محتشم کاشانی و شقایی تقلید شد .
پس از او شاعران زیادی سبک وی را پی گرفتند ولی هیچ کدوم به پای بابا فغانی نرسیدن. وحشی بافقی و ضمیری نیز پیرو سبک بابا فغانی بودند . صائب تبریزی نیز در اشعاری به او علاقه نشان داده است . در مجموع میتوان شعر بابا فغانی را حد واسط حافظ و صائب و کلیم کاشانی به شمار آورد غزلیات او ساده و سوزناک و موثر بود و تقریبا تمامی شاعران قرن دهم به نوعی پیرو سبک او بودند زبان فصیح و لطیف و روان بابافغانی به طور طبیعی سبک عراقی را به لحاظ رقت معانی و ظرافت به سوی سبک هندی کشاند
بابا فغانی در سال 898 – 925 هجری – در گذشت و در آستان قدس رضوی به خاک سپرده شد
پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکی است حال آسوده و درد جگر چاک یکی است
برگ عیش دگران روز به روز افزون است خرمن سوخته ماست که با خاک یکی است
در گلستان جهانم اثر عیش نماند همچنان به که گلشن با خس و خاشاک یکی است
ماکه از خویش گذشتیم چه هجران چه وصال مردن و زیستن مردم بی باک یکی است
آنچنانم که جفای تو ندانم ز وفا زهر پیش من دیوانه و تریاک یکی است
صدق ما با تو درست است چو آیینه و آب عاشقان را دل صاف و نظر پاک یکی است
راحت و رنج فغانی ز خیال من و توست راست بین باش که نیک و بد افلاک یکی است
نوروز علم برزد و گل در چمن آمد خورشید سفر کرده من در وطن آمد
مرغی که زهجران گلی داشت ملالی در باغ به نظاره سرو چمن آمد
یعقوب جوان شد ز صبا من شدم آتش آن بوی دگر بود کزان پیراهن
همراه صبا بوی مسیحا نفسی بود زان بوی دل مرده من با سخن آمد
.
خوب بود ممنونم☺