شعراقرن سیزده هجری - 1164 الی 1261 شمسی

زندگی نامه میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال

میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال از شاعران نامی قرن دوازده هم است او در زمان سلطنت کریم خان زند در یک خانواده محترم شیرازی پا به عرصه وجود نهاد و علوم متداول زمان خویش را نزد دانشمندان آن دیار فرا گرفت و انواع خط را آموخت .هنگام دیدار فتحعلی شاه از شیراز  ، وصال قرانی را که با هفت نوع خط نوشته و تذهیب و تجلید آن هنر فراوانی به کار برده بود به شاه پیشگش کرد ، که این پیشکش مورد توجه شاه قرار گرفت.

وصال شیرازی از شاعران بنام دوره بازگشت ادبی به شمار می رود علاوه بر دیوان اوک ه شامل مدایح ، مراثی ، مثنوی ها و غزلهایش است رسالاتی هم به نظم و نثر در حکت و کلام و موسیقی و عروض و تفسیر احادیث تالیف کرده همچنین کتابی با نهم صبح وصال به سبک گلستان سعدی به رشته تحریر در آورده است وصال در فنون شعر استاد است و در عین تقلید از قدما ، خصوصیات اصلی بهترین نمونه های شعر کلاسیک را حفظ کرده است .

وصال مثنوی بزم وصال را ساخت و داستان ناتمام فرهاد و شیرین وحشی بافقی را استادانه به اتمام رساند. وصال از غزلیات سعدی به زیبایی و فراوانی استقبال کرده است .مزثیه های شور انگیز وی که طرز و روش محتشم کاشانی سروده شده ، بر شهرت ادبی او افزوده است .

در مجموع وصال شاعری است مداح و قصیده سرا و دارای تمام اوصاف یک شاعر درباری . دیوان او انباشته از مدح بزرگان است هر چند در پایان عمر خود بر بیهودگی مدح های خود وافق گشت . وی از شاعران بزرگ دوره بازگشت بود که آثار فراوان و قابل تاملی در انواع شعر به وجود آورد .

وصال شیرازی شش پسر داشت: وقار، حکیم، داوری، فرهنگ، توحید، یزدانی. که جملگی شاعر و خوشنویس بودند و از مشاهیر سده سیزده هجری به‌شمار می‌آیند

وصال در اواخر عمر خویش نانینا بود و در ۱۲۶۲ در سن ۶۹ سالگی در شیراز در گذشت.

 

پی صنعت کمر بر بست چالاک          به ضرب تیشه کرد آن کوه را چاک

چنان تمثال آن گلچهر پرداخت           که بر خود نیز آن را مشتبه ساخت

به نوعی زلف عنبرسا کشیدش          که آن دل کاندر آن گم کرد دیدش

از آتش غنچهٔ لب ساخت خاموش      کز آن حرف وفا ناکرده‌بد گوش

لبی پر‌خنده یعنی آشناییم                سری افکنده یعنی باوفاییم

دلش را ساخت ، سخت و بی مدارا   بعینه چون دلش یعنی که خارا

لبی پر خنده ف یعنی اشنایم           سری افکنده ، یعنی با وفایم

سراپا دلربا ، زانگون بستش          که گر بودی دلی دادی به دستش

چو فارغ شد از ان صورت نگاری   به پایش سرنهاد از بی قراری

فغان برداشت کای بت کام من ده     ببین بی طاقتی آرام من ده

چنان عشق فسونگر بسته دستم       که خود هم بت‌گر و هم بت‌پرستم

 

صد شاعر اثر خسرو شافعی

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن