اسکندر

نامه اسکندر نزد قیدافه

سکندر چو بشنید از یادگیر

بفرمود تا پیش او شد دبیر

نوشتند پس نامه‏یى بر حریر

ز شیراوژن اسکندر شهرگیر

بنزدیک قیدافه هوشمند

شده نام او در بزرگى بلند

نخست آفرین خداوند مهر

فروزنده ماه و گردان سپهر

خداوند بخشنده و داد و راست

فزونى کسى را دهد کش سزاست‏

بتندى نجستیم رزم ترا

گراینده گشتیم بزم ترا

چو این نامه آرند نزدیک تو

درخشان شود راى تاریک تو

فرستى بفرمان ما باژ و ساو

بدانى که با ما ترا نیست تاو

سکندر چو بشنید از یادگیر

بفرمود تا پیش او شد دبیر

نوشتند پس نامه‏یى بر حریر

ز شیراوژن اسکندر شهرگیر

بنزدیک قیدافه هوشمند

شده نام او در بزرگى بلند

نخست آفرین خداوند مهر

فروزنده ماه و گردان سپهر

خداوند بخشنده و داد و راست

فزونى کسى را دهد کش سزاست‏

بتندى نجستیم رزم ترا

گراینده گشتیم بزم ترا

چو این نامه آرند نزدیک تو

درخشان شود راى تاریک تو

فرستى بفرمان ما باژ و ساو

بدانى که با ما ترا نیست تاو

خردمندى و پیش بینى کنى

توانایى و پاک دینى کنى‏

و گر هیچ تاب اندر آرى بکار

نبینى جز از گردش روزگار

چو اندازه گیرى ز دارا و فور

خود آموزگارت نباید ز دور

چو از باد عنوان او گشت خشک

نهادند مهرى بروبر ز مشک‏

بیامد هیون تگاور براه

بفرمان آن نامبردار شاه‏

چو قیدافه آن نامه او بخواند

ز گفتار او در شگفتى بماند

بپاسخ نخست آفرین گسترید

بدان دادگر کو زمین گسترید

ترا کرد پیروز بر فور هند

بدارا و بر نامداران سند

بپیروزى اندر سرت گشت کش

از ان نامداران شمشیر کش‏

مرا با چو ایشان برابر نهى

بسر بر ز پیروزه افسر نهى‏

مرا زان فزونست فرّ و مهى

همان لشکر و گنج شاهنشهى‏

که من قیصران را بفرمان شوم

بترسم ز تهدید و پیچان شوم‏

هزاران هزارم فزون لشکرست

که بر هر سرى شهریارى سرست‏

و گر خوانم از هر سوى زیر دست

نماند برین بوم جاى نشست‏

یکى گنج در پیش هر مهترى

چو آید ازین مرز با لشکرى‏

تو چندین چه رانى زبان بر گزاف

ز دارا شدستى خداوند لاف‏

بران نامه بر مهر زرّین نهاد

هیونى برافگند بر سان باد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن