رزم ايرانيان و تورانيان

خوار کردن خسرو توس را

چو لشکر بیامد براه چرم

کلات از بر و زیر آب میم‏

همى یاد کردند رزم فرود

پشیمانى و درد و تیمار بود

همه دل پر از درد از بیم شاه

دو دیده پر از خون و تن پر گناه‏

چنان شرمگین نزد شاه آمدند

جگر خسته و پر گناه آمدند

برادرش را کشته بر بى‏گناه

بدشمن سپرده نگین و کلاه‏

همه یک سره دست کرده بکش

برفتند پیشش پرستارفش‏

بدیشان نگه کرد خسرو بخشم

دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم‏

چو لشکر بیامد براه چرم

کلات از بر و زیر آب میم‏

همى یاد کردند رزم فرود

پشیمانى و درد و تیمار بود

همه دل پر از درد از بیم شاه

دو دیده پر از خون و تن پر گناه‏

چنان شرمگین نزد شاه آمدند

جگر خسته و پر گناه آمدند

برادرش را کشته بر بى‏گناه

بدشمن سپرده نگین و کلاه‏

همه یک سره دست کرده بکش

برفتند پیشش پرستارفش‏

بدیشان نگه کرد خسرو بخشم

دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم‏

بیزدان چنین گفت کاى دادگر

تو دادى مرا هوش و راى و هنر

همى شرم دارم من از تو کنون

تو آگه‏ترى بى‏شک از چند و چون‏

و گرنه بفرمودمى تا هزار

زدندى بمیدان پیکار دار

تن طوس را دار بودى نشست

هرانکس که با او میان را ببست‏

ز کین پدر بودم اندر خروش

دلى داشتم پر غم و درد و جوش‏

کنون کینه نو شد ز کین فرود

سر طوس نوذر بباید درود

بگفتم که سوى کلات و چرم

مرو گر فشانند بر سر درم‏

کزان ره فرودست و با مادرست

سپهبد نژادست و کنداور است‏

دمان طوس نامرد ناهوشیار

چرا برد لشکر بسوى حصار

کنون لا جرم کردگار سپهر

ز طوس و ز لشکر ببرّید مهر

بد آمد بگودرزیان بر ز طوس

که نفرین برو باد و بر پیل و کوس‏

همى خلعت و پندها دادمش

بجنگ برادر فرستادمش‏

جهانگیر چون طوس نوذر مباد

چنو پهلوان پیش لشکر مباد

دریغ آن فرود سیاوش دریغ

که با زور و دل بود و با گرز و تیغ‏

بسان پدر کشته شد بى‏گناه

بدست سپهدار من با سپاه‏

بگیتى نباشد کم از طوس کس

که او از در بند و چاهست و بس‏

نه در سرش مغز و نه در تنش رگ

چه طوس فرومایه پیشم چه سگ‏

ز خون برادر بکین پدر

همى گشت پیچان و خسته جگر

سپه را همه خوار کرد و براند

ز مژگان همى خون برخ بر فشاند

در بار دادن بریشان ببست

روانش بمرگ برادر بخست‏

بزرگان ایران بماتم شدند

دلیران بدرگاه رستم شدند

بپوزش که این بودنى کار بود

کرا بود آهنگ رزم فرود

بدانگه کجا کشته شد پور طوس

سر سرکشان خیره گشت از فسوس‏

همان نیز داماد او ریونیز

نبود از بد بخت مانند چیز

که دانست نام و نژاد فرود

کجا شاه را دل بخواهد شخود

تو خواهشگرى کن که برناست شاه

مگر سر بپیچد ز کین سپاه‏

نه فرزند کاوس کى ریونیز

بجنگ اندرون کشته شد زار نیز

که کهتر پسر بود و پرخاش جوى

دریغ آن چنان خسرو ماهروى‏

چنین است انجام و فرجام جنگ

یکى تاج یابد یکى گور تنگ‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *