رزم ايرانيان و تورانيان
سپاه فرستادن افراسیاب به نزدیک پیران
هیونى برافگند هنگام خواب
فرستاد نزدیک افراسیاب
کز ایران سپاه آمد و پیل و کوس
همان گیو و گودرز و رهّام و طوس
فراوان فریبش فرستادهام
ز هر گونه بندها دادهام
سپاهى ز جنگ آوران بر گزین
که بر زین شتابش بیاید ز کین
مگر بومشان از بنه بر کنیم
بتخت و بگنج آتش اندر زنیم
و گرنه ز کین سیاوش سپاه
نیاساید از جنگ هرگز نه شاه
چو بشنید افراسیاب این سخن
سران را بخواند از همه انجمن
هیونى برافگند هنگام خواب
فرستاد نزدیک افراسیاب
کز ایران سپاه آمد و پیل و کوس
همان گیو و گودرز و رهّام و طوس
فراوان فریبش فرستادهام
ز هر گونه بندها دادهام
سپاهى ز جنگ آوران بر گزین
که بر زین شتابش بیاید ز کین
مگر بومشان از بنه بر کنیم
بتخت و بگنج آتش اندر زنیم
و گرنه ز کین سیاوش سپاه
نیاساید از جنگ هرگز نه شاه
چو بشنید افراسیاب این سخن
سران را بخواند از همه انجمن
یکى لشکرى ساخت افراسیاب
که تاریک شد چشمه آفتاب
دهم روز لشکر بپیران رسید
سپاهى کزو شد زمین ناپدید
چو لشکر بیاسود روزى بداد
سپه بر گرفت و بنه بر نهاد
ز پیمان بگردید و ز یاد عهد
بیامد دمان تا لب رود شهد
طلایه بیامد بنزدیک طوس
که بربند بر کوهه پیل کوس
که پیران نداند سخن جز فریب
چو داند که تنگ اندر آمد نهیب
درفش جفا پیشه آمد پدید
سپه بر لب رود صف بر کشید
بیاراست لشکر سپهدار طوس
بهامون کشیدند پیلان و کوس
دو رویه سپاه اندر آمد چو کوه
سواران ترکان و ایران گروه
چنان شد ز گرد سپاه آفتاب
که آتش بر آمد ز دریاى آب
درخشیدن تیغ و ژوپین و خشت
تو گفتى شب اندر هوا لاله کشت
ز بس ترگ زرّین و زرّین سپر
ز جوش سواران زرّین کمر
بر آمد یکى ابر چون سندروس
زمین گشت از گرد چون آبنوس
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان شد و پتک آهنگران
ز خون رود گفتى میستان شدست
ز نیزه هوا چون نیستان شدست
بسى سر گرفتار دام کمند
بسى خوار گشته تن ارجمند
کفن جوشن و بستر از خون و خاک
تن نازدیده بشمشیر چاک
زمین ارغوان و زمان سندروس
سپهر و ستاره پر آواى کوس
اگر تاج جوید جهانجوى مرد
و گر خاک گردد بروز نبرد
بناکام مى رفت باید ز دهر
چه زو بهر تریاک یابى چه زهر
ندانم سرانجام و فرجام چیست
برین رفتن اکنون بباید گریست