جنگ بزرگ کی خسرو با افراسیاب

نامه افراسیاب به کى‏خسرو

سپهدار ترکان ازان انجمن

گزین کرد کار آزموده دو تن‏

پیامى فرستاد نزدیک شاه

که کردى فراوان پس پشت راه‏

همانا که فرسنگ ز ایران هزار

بود تا بگنگ اندر اى شهریار

ز ریگ و بیابان و ز کوه و شخ

دو لشکر برین سان چو مور و ملخ‏

زمین همچو دریا شد از خون کین

ز گنگ و ز چین تا بایران زمین‏

اگر خون آن کشتگان را ز خاک

بژرفى برد راى یزدان پاک‏

همانا چو دریاى قلزم شود

دو لشکر بخون اندرون گم شود

اگر گنج خواهى ز من گر سپاه

و گر بوم ترکان و تخت و کلاه‏

سپارم ترا من شوم ناپدید

جز از تیغ جان را ندارم کلید

مکن گر ترا من پدر مادرم

ز تخم فریدون افسونگرم‏

سپهدار ترکان ازان انجمن

گزین کرد کار آزموده دو تن‏

پیامى فرستاد نزدیک شاه

که کردى فراوان پس پشت راه‏

همانا که فرسنگ ز ایران هزار

بود تا بگنگ اندر اى شهریار

ز ریگ و بیابان و ز کوه و شخ

دو لشکر برین سان چو مور و ملخ‏

زمین همچو دریا شد از خون کین

ز گنگ و ز چین تا بایران زمین‏

اگر خون آن کشتگان را ز خاک

بژرفى برد راى یزدان پاک‏

همانا چو دریاى قلزم شود

دو لشکر بخون اندرون گم شود

اگر گنج خواهى ز من گر سپاه

و گر بوم ترکان و تخت و کلاه‏

سپارم ترا من شوم ناپدید

جز از تیغ جان را ندارم کلید

مکن گر ترا من پدر مادرم

ز تخم فریدون افسونگرم‏

ز کین پدر گر دلت خیره شد

چنین آب من پیش تو تیره شد

ازان بد سیاوش گنهکار بود

مرا دل پر از درد و تیمار بود

دگر گردش اختران بلند

که هم با پناهند و هم با گزند

مرا سالیان شست بر سر گذشت

که با نامدارى نرفتم بدشت‏

تو فرزندى و شاه ایران توى

برزم اندرون چنگ شیران توى‏

یکى رزمگاهى گزین دور دست

نه بر دامن مرد خسرو پرست‏

بگردیم هر دو بآوردگاه

بجایى کزو دور ماند سپاه‏

اگر من شوم کشته بر دست تو

ز دریا نهنگ آورد شست تو

تو با خویش و پیوند مادر مکوش

بپرهیز و ز کینه چندین مجوش‏

و گر تو شوى کشته بر دست من

بزنهار یزدان کزان انجمن‏

نمانم که یک تن بپیچد ز درد

دگر بیند از باد خاک نبرد

ز گوینده بشنید خسرو پیام

چنین گفت با پور دستان سام‏

که این ترک بد ساز مردم فریب

نبیند همى از بلندى نشیب‏

بچاره چنین از کف ما بجست

نماید که بر تخت ایران نشست‏

ز آورد چندین بگوید همى

مگر دخمه شیده جوید همى‏

نبیره فریدون و پور پشنگ

بآورد با او مرا نیست ننگ‏

بدو گفت رستم که اى شهریار

بدین در مدار آتش اندر کنار

که ننگست بر شاه رفتن بجنگ

و گر همنبرد تو باشد پشنگ‏

دگر آنک گوید که با لشکرم

مکن جنگ با دوده و کشورم‏

ز دریا بدریا ترا لشکرست

کجا رایشان زین سخن دیگرست‏

چو پیمان یزدان کنى با نیا

نشاید که در دل بود کیمیا

بانبوه لشکر بجنگ اندر آر

سخن چند آلوده نابکار

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن