منوچهر
مردانگى منوچهر و سپاه او در جنگ با تور
سپیده چو از تیره شب بر دمید
میان شب تیره اندر خمید
منوچهر برخاست از قبلگاه
ابا جوشن و تیغ و رومى کلاه
سپه یک سره نعره برداشتند
سنانها بابر اندر افراشتند
پر از خشم سر ابروان پر ز چین
همى بر نوشتند روى زمین
چپ و راست و قلب و جناح سپاه
بیاراست لشکر چو بایست شاه
زمین شد بکردار کشتى بر آب
تو گفتى سوى غرق دارد شتاب
سپیده چو از تیره شب بر دمید
میان شب تیره اندر خمید
منوچهر برخاست از قبلگاه
ابا جوشن و تیغ و رومى کلاه
سپه یک سره نعره برداشتند
سنانها بابر اندر افراشتند
پر از خشم سر ابروان پر ز چین
همى بر نوشتند روى زمین
چپ و راست و قلب و جناح سپاه
بیاراست لشکر چو بایست شاه
زمین شد بکردار کشتى بر آب
تو گفتى سوى غرق دارد شتاب
بزد مهره بر کوهه ژنده پیل
زمین جنب جنبان چو دریاى نیل
همان پیش پیلان تبیره زنان
خروشان و جوشان و پیلان دمان
یکى بزمگاهست گفتى بجاى
ز شیپور و نالیدن کرّه ناى
برفتند از جاى یک سر چو کوه
دهاده بر آمد ز هر دو گروه
بیابان چو دریاى خون شد درست
تو گفتى که روى زمین لاله رست
پى ژنده پیلان بخون اندرون
چنانچون ز بیجاده باشد ستون
همه چیرگى با منوچهر بود
کزو مغز گیتى پر از مهر بود
چنین تا شب تیره سر بر کشید
درخشنده خورشید شد ناپدید
زمانه بیک سان ندارد درنگ
گهى شهد و نوش است و گاهى شرنگ
دل تور و سلم اندر آمد بجوش
براه شبیخون نهادند گوش
چو شب روز شد کس نیامد بجنگ
دو جنگى گرفتند ساز درنگ