باب چهارم در تواضع

یکی بربطی در بغل داشت مست

یکی بربطی در بغل داشت مست

به شب در سر پارسایی شکست

چو روز آمد آن نیک مرد سلیم

بر سنگدل برد یک مشت سیم

که دوشینه معذور بودی و مست

تو را و مرا بربط و سر شکست

مرا به شد آن زخم و برخاست بیم

تو را به نخواهد شد الا به سیم

از این دوستان خدا بر سرند

که از خلق بسیار بر سر خورند

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *