باب اول در عدل و تدبیر و رای

میان دو بد خواه کوتاه دست

میان دو بد خواه کوتاه دست

نه فرزانگی باشد ایمن نشست

که گر هر دو باهم سگالند

راز شود دست کوتاه ایشان دراز

یکی را به نیرنگ مشغول دار

دگر را برآور ز هستی دمار

اگر دشمنی پیش گیرد ستیز

به شمشیر تدبیر خونش بریز

برو دوستی گیر با دشمنش

که زندان شود پیرهن بر تنش

چو در لشکر دشمن افتد خلاف

تو بگذار شمشیر خود در غلاف

چو گرگان پسندند بر هم گزند

بر آساید اندر میان گوسفند

چو دشمن به دشمن بود مشتغل

تو با دوست بنشین به آرام دل

چو شمشیر پیکار برداشتی

نگه دار پنهان ره آشتی

که لشکر کشوفان مغفر شکاف

نهان صلح جستند و پیدا مصاف

دل مرد میدان نهانی بجوی

که باشد که در پایت افتد چو گوی

چو سالاری از دشمن افتد به چنگ

به کشتن برش کرد باید درنگ

که افتد کز این نیمه هم سروری

بماند گرفتار در چنبری

اگر کشتی این بندی ریش را

نبینی دگر بندی خویش را

نترسد که دورانش بندی کند

که بر بندیان زورمندی کند؟

کسی بندیان را بود دستگیر

که خود بوده باشد به بندی اسیر

اگر سرنهد بر خطت سروری

چو نیکش بداری، نهد دیگری

اگر خفیه ده دل بدست آوری

از آن به که صدره شبیخون بری

گرت خویش دشمن شود دوستدار

ز تلبیسش ایمن مشو زینهار

که گردد درونش به کین تو ریش

چو یاد آیدش مهر پیوند خویش

بد اندیش را لفظ شیرین مبین

که ممکن بود زهر در انگبین

کسی جان از آسیب دشمن ببرد

که مر دوستان را به دشمن شمرد

نگه دارد آن شوخ در کیسه در

که بیند همه خلق را کیسه بر

سپاهی که عاصی شود در امیر

ورا تا توانی بخدمت مگیر

ندانست سالار خود را سپاس

تو را هم ندارد، ز غدرش هراس

به سوگند و عهد استوارش مدار

نگهبان پنهان بر او بر گمار

نو آموز را ریسمان کن دراز

نه بگسل که دیگر نبینیش باز

چو اقلیم دشمن به جنگ و حصار

گرفتی، به زندانیانش سپار

که بندی چو دندان به خون در برد

ز حلقوم بیدادگر خون خورد

چو برکندی از چنگ دشمن دیار

رعیت به سامان تر از وی بدار

که گر باز کوبد در کار زار

بر آرند عام از دماغش دمار

وگر شهریان را رسانی گزند

در شهر بر روی دشمن مبند

مگو دشمن تیغ زن بر درست

که انباز دشمن به شهر اندرست

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *