باب سوم در عشق و مستی و شور

رئیس دهی با پسر در رهی

رئیس دهی با پسر در رهی

گذشتند بر قلب شاهنشهی

پسر چاوشان دید و تیغ و تبر

قباهای اطلس، کمرهای زر

یلان کماندار نخچیر زن

غلامان ترکش کش تیرزن

یکی در برش پرنیانی قباه

یکی بر سرش خسروانی کلاه

پسر کان همه شوکت و پایه دید

پدر را به غایت فرومایه دید

که حالش بگردید و رنگش بریخت

ز هیبت به بیغوله ای در گریخت

پسر گفتش آخر بزرگ دهی

به سرداری از سر بزرگان مهی

چه بودت که ببریدی از جان امید

بلرزیدی از باد هیبت چو بید؟

پدر گفت سالار و فرمان دهم

ولی عزتم هست تا در دهم

بزرگان ازان دهشت آلوده اند

که در بارگاه ملک بوده اند

تو، ای بی خبر، همچنان در دهی

که بر خویشتن منصبی می نهی

نگفتند حرفی زبان آوران

که سعدی مثالی نگوید بر آن

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *